یه شب خواب دیدم توی بیابون همراه یک دوست میرفتم.. چادر سر
گفتم همینجاست.. الان رسیدیم. نگاهی کرد و گفت اینجا که چیزی نیست.. گفتم بیا.. خودمم نمیدونستم چیه اما توی خواب میفهمیدم یک چیز ارزشمند همون جاست.رفتیم نزدیکتر و یک گودال بزرگ دیدم. گفتم بیا بریم داخل گودال رو ببینیم. رفتم پایین.. سمت راست گودال یک سنگ قبر بود و سمت چپ سه سنگ قبر. سنگ قبر سمت راست خیلی کوچیک بود و من رفتم جلوتر و عکس یک شهید رو دیدم که سربند یازهرا به پیشانی داشت و روی سنگ اسم شهید حاج احمد کریمی حک شده بود.. اون سه تا سنگ سمت راست که کنار هم بودن فقط یک شهید رو یادمه به نام شهید حسینی...
من کنار حاج احمد نشستم و واسش فاتحه خوندم و سربند یا زهرا رو بوسیدم.
از گودال که اومدیم بیرون خودمون رو توی خونه دیدیم..
از خواب پریدم و به شدت تشنه بودم.
آب خوردم.. فکر و ذهنم شهید حاج احمد بود. خدا شاهده من تا اون لحظه ایشون رو نمیشناختم.
در موردشون سوال کردم.. گفتن حاج احمد قد خیلی بلندی داشتن.. و آرزو داشتن اگر شهید شدن بدنشون قطعه قطعه شه و میگفتن من دوست دارم روز قیامت اگر قراره در محضر امام حسین ع حاضر شم.. بدنم قطعه قطعه باشه و تقدیمشون بشه🥀
اینکه من سنگ قبر بسیار کوچیکی رو برای ایشون در عالم خواب دیدم.. دلیلش همینه که زمان شهادت قطعه قطعه شدن و فقط حجم کم و کوچیکی از بدن مطهرشون باقی مونده🥀
و اون سه شهید.. دوستان صمیمی ایشون بودن.. که یکی از آنها به نام شهید حسینی بود..
روحشون شاد🕊️
کاش سهم کوچیکی داشته باشیم در قدردانی از شهدا..
#دختری_از_جنس_نور✨
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.