من از دور دست ها آمده ام،
من از دور دست ها آمده ام،
از مزارع گندم،
از کرت های جاری،
و از سرزمینی که آسمانش
تنها دو پیراهن دارد،
روزها آبی می پوشد
و شبها پیراهنی بلند که
تاب می خورد در رقص هزار و یک
ستاره ی روشن.
من از دوردست ها آمده ام،
از کوچه های کودکی،
از شهر رنگین قصه های پدر
در شبهای کشدار زمستان ...
و از چشمان هستی بخش مادرم
که تمام مهربانیش را در نگاهش
به من می بخشید ...!
از مزارع گندم،
از کرت های جاری،
و از سرزمینی که آسمانش
تنها دو پیراهن دارد،
روزها آبی می پوشد
و شبها پیراهنی بلند که
تاب می خورد در رقص هزار و یک
ستاره ی روشن.
من از دوردست ها آمده ام،
از کوچه های کودکی،
از شهر رنگین قصه های پدر
در شبهای کشدار زمستان ...
و از چشمان هستی بخش مادرم
که تمام مهربانیش را در نگاهش
به من می بخشید ...!
۳.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.