عاشقانه های شبنم درکنار زندگیم
شب تا سحر، من بودم و لالای باران
چشمان تبدارم نمیخفت
او، همچنان افسانه میگفت
آزاد و وحشی بادِ شبگرد
از بوی میخکهای بارانخورده سرمست
گاهی صدای بوسهاش میآمد از باغ!
گاهی شراب خندهاش در کوچه میریخت
آسوده میخندید و میرقصید و میگشت...
چشمان تبدارم نمیخفت
او، همچنان افسانه میگفت
آزاد و وحشی بادِ شبگرد
از بوی میخکهای بارانخورده سرمست
گاهی صدای بوسهاش میآمد از باغ!
گاهی شراب خندهاش در کوچه میریخت
آسوده میخندید و میرقصید و میگشت...
- ۶.۶k
- ۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط