خستم از همه چیز
خستم از همه چیز
چشمام بی اختیار میباره
سرم انگار که هر لحظه یک تیر بهش میزنن
دستام یه تکه یخ
لبهام خشک
بدن درد شدید
و همه اینا به خاطر دلتنگ بودن من به داداشم (کسایی که پشت قبل رو ندیدن داداشم یکساله که فوت کرده )
چشمام بی اختیار میباره
سرم انگار که هر لحظه یک تیر بهش میزنن
دستام یه تکه یخ
لبهام خشک
بدن درد شدید
و همه اینا به خاطر دلتنگ بودن من به داداشم (کسایی که پشت قبل رو ندیدن داداشم یکساله که فوت کرده )
۱.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲