شب و جاده و بنان

شب و جاده و بنان
.
.
خسته‌ام از چشم چرخاندن و نیافتن. از نشستن و به رفتن فکر کردن. از فراموش کردن و دوباره به یاد آوردن. خسته‌ام از دیدن روزگاری که نه از گذشته صفایی به ارث برده نه از درگذشتگان درس وفایی. دلم شب‌زنده‌داری‌های ایرانی می‌خواهد، با نقش شعر و شراب و شور. دوست دارم چشم ببندم و سرم را از پهلوی این دنیای هزاررنگِ بی‌رنگ‌ورو بردارم که هر چه حوالی‌ات را نگاه می‌کنی فقط گیجی افکار می‌کنی. دوست‌دارم چشم ببندم بر هرچه به چشم دیگران دیدنی‌ست و وقتی چشم باز می‌کنم، من باشم و شب باشد و جاده و صدای بنان...
دیدگاه ها (۰)

هیچ وقت یه چیزاییرو به من نگومن نمی خوام هیچ چیزبدی درباره ی...

حالا این حالت.و تجربه کردی ✏️.آدم ها تا حد مرگ از خود خسته ا...

You must love me... P7

در مورد اون شهردار "" مارانوس "" نیویورک که توضیح دادم !!اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط