شب و جاده و بنان
شب و جاده و بنان
.
.
خستهام از چشم چرخاندن و نیافتن. از نشستن و به رفتن فکر کردن. از فراموش کردن و دوباره به یاد آوردن. خستهام از دیدن روزگاری که نه از گذشته صفایی به ارث برده نه از درگذشتگان درس وفایی. دلم شبزندهداریهای ایرانی میخواهد، با نقش شعر و شراب و شور. دوست دارم چشم ببندم و سرم را از پهلوی این دنیای هزاررنگِ بیرنگورو بردارم که هر چه حوالیات را نگاه میکنی فقط گیجی افکار میکنی. دوستدارم چشم ببندم بر هرچه به چشم دیگران دیدنیست و وقتی چشم باز میکنم، من باشم و شب باشد و جاده و صدای بنان...
.
.
خستهام از چشم چرخاندن و نیافتن. از نشستن و به رفتن فکر کردن. از فراموش کردن و دوباره به یاد آوردن. خستهام از دیدن روزگاری که نه از گذشته صفایی به ارث برده نه از درگذشتگان درس وفایی. دلم شبزندهداریهای ایرانی میخواهد، با نقش شعر و شراب و شور. دوست دارم چشم ببندم و سرم را از پهلوی این دنیای هزاررنگِ بیرنگورو بردارم که هر چه حوالیات را نگاه میکنی فقط گیجی افکار میکنی. دوستدارم چشم ببندم بر هرچه به چشم دیگران دیدنیست و وقتی چشم باز میکنم، من باشم و شب باشد و جاده و صدای بنان...
۹.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.