چشمانت را که مینگرم انگار زمان
چشمانت را که مینگرم ، انگار زمان
دست از شتاب برداشته
و جهان برای چند لحظه آرامتر میتپد. در عمق نگاهت،
چیزی هست که نامش را عشق میگذارند،
اما برای من به وسعت آرامشِ خانهایست
که سالها در جستجوی آن بودم.
وقتی لبخند میزنی، تمام خستگیهای روز
چمدانشان را جمع میکنند و راهی میشوند.
نور تو در جانم میریزد و من میمانم
با دلی که از شدت دوست داشتنت
جا برای هیچ اندوهی ندارد.
تو را داشتن شبیه بیدار شدن در صبحیست
که پنجرهاش رو به آفتاب باز شده؛
همه چیز گرم، مهربان، و لبریز از امید است.
تو کنار من که باشی، حتی سکوت نیز رنگ دیگری میگیرد؛
رنگی شبیه آرامشِ دستهای تو که سرنوشت را
مهربانتر مینویسد. تو برای من تنها یک عشق نیستی؛
تو رویای دیرینهای هستی که بالاخره
در صدای قدمهایت حقیقت یافت. تمام شعرهایی که نگفتهام تمام حرفهایی که در گلویم مانده تمام آغوشهایی که ذخیره کردهام برای روزیست که تو تمامِ تمامش باشی.
بمان…
که بودن تو جغرافیای دل مرا تغییر داده
و هر تپش قلبم نام تو را بلندتر و عاشقانهتر میخواند.
بمان…
که جهان من بیحضور تو چیزی کم دارد؛
چیزی شبیه نفس، شبیه نور ،
شبیه خودِ زندگی @grnou
دست از شتاب برداشته
و جهان برای چند لحظه آرامتر میتپد. در عمق نگاهت،
چیزی هست که نامش را عشق میگذارند،
اما برای من به وسعت آرامشِ خانهایست
که سالها در جستجوی آن بودم.
وقتی لبخند میزنی، تمام خستگیهای روز
چمدانشان را جمع میکنند و راهی میشوند.
نور تو در جانم میریزد و من میمانم
با دلی که از شدت دوست داشتنت
جا برای هیچ اندوهی ندارد.
تو را داشتن شبیه بیدار شدن در صبحیست
که پنجرهاش رو به آفتاب باز شده؛
همه چیز گرم، مهربان، و لبریز از امید است.
تو کنار من که باشی، حتی سکوت نیز رنگ دیگری میگیرد؛
رنگی شبیه آرامشِ دستهای تو که سرنوشت را
مهربانتر مینویسد. تو برای من تنها یک عشق نیستی؛
تو رویای دیرینهای هستی که بالاخره
در صدای قدمهایت حقیقت یافت. تمام شعرهایی که نگفتهام تمام حرفهایی که در گلویم مانده تمام آغوشهایی که ذخیره کردهام برای روزیست که تو تمامِ تمامش باشی.
بمان…
که بودن تو جغرافیای دل مرا تغییر داده
و هر تپش قلبم نام تو را بلندتر و عاشقانهتر میخواند.
بمان…
که جهان من بیحضور تو چیزی کم دارد؛
چیزی شبیه نفس، شبیه نور ،
شبیه خودِ زندگی @grnou
- ۱.۲k
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط