جای من نیستی...
جای من نیستی...
جای من نیستی که بی دلیل رهایت کرده باشند آنهم باتمام مراقبتهایی که در گفتار ورفتارت میکردی که مبادا برنجانیش ،باانهمه محبت وعشق وعلاقه ای که محال است کسی نظیرش را داشته باشد ،شاید هرگزنتوانم انتظاری را که داشتم را بزبان بیاورم اما چیزی فراتر از انتظارفرزندی ازمادرش ،برای من او اغاز وپایان تمام بودنی هابود ،من انقدرکه از پشتگرمی اواطمینان داشتم از مادر وخواهرم نداشتم ،گمان میکردم محال است اجازه بدهد کسی بامن کاری کند که مثل ادمهای مرگ مغزی شده فقط نفس بکشم ،میگفتم او هرگز دلش نمیاید مرا که تمام دلخوشیم اوست وتمام وجودم را حاضرم برایش به اتش بکشم به درد وغمی مبتلا شوم که دیگر نتوانم زندگی کنم ...اینها والتماسهایی که برای ماندنش کردم فدای سرش ،جای من نیستی که سالها انتظارش موهایت را سپید وصورتت را پژمرده کرده باشد اما حتی یکبار سراغی ازتو نگرفته باشد انکه دنیارا برای دوست داشتنش به گریه در اوردی،مگر من چه کرده بودم ،مگر دیگران خطا نکرده اند کدامشان چون من حان داد وجان داد اما دلی برایش نسوخت ،دیگر چه کاری باید میکردم من که یک جان بیشتر نداشتم مگر بخاطرش نسوزاندم ان جان را ،منکه بعدرفتنش دیگر کسی نه خندهایم را دید ونه شادی کردنی ،منکه تمام این سالها چشمم به هبچ چشمی خیره نشد وسرم به هیو شانه ای گرم نشد ،من نه نقش بازی میکنم ونه توقع ترحم دارم ،کاش بدانید که من واقعا دیگر نتوانستم زندگی کنم
چرا نمیفهمید ،چرا وقتی یکی عاشق واقعی شماست اینقدر نادیده اش میکیرید که بمیرد احساسش و بشکند قلبش. ،هنوزم باید شاهد ان باشم که دلش پیش دیگران باشد ،همانهاکه مرا فدایشان کرد ،سخت درک این که اشوبی در دلم انداخته میشود وقتی هنوز در گیر دیگرانید ،چرا مرا ادم حساب نمیکنید ،چرا من اینهمه بشما احترام میگذارم وعلاقه دارم که کوچکترین کاری نمیکنم که ذهنتان درگیر من شود اگرخودتان به اجبار میخواهید مرامتهم کنید را نمیدانم چه بگویم اما تمام دنیافهمیدیکی این گوشه دنیا تمام. زندگیش را فدای زنی کرده که هیچوقت
دلش نخواست اقلا برای یکبارهم شده بگوید مخاطبم تو هستی تویی که دیگرچیزی ازت نمانده ازبس خودت را فدایم کردی...😔😔😔
جای من نیستی که بی دلیل رهایت کرده باشند آنهم باتمام مراقبتهایی که در گفتار ورفتارت میکردی که مبادا برنجانیش ،باانهمه محبت وعشق وعلاقه ای که محال است کسی نظیرش را داشته باشد ،شاید هرگزنتوانم انتظاری را که داشتم را بزبان بیاورم اما چیزی فراتر از انتظارفرزندی ازمادرش ،برای من او اغاز وپایان تمام بودنی هابود ،من انقدرکه از پشتگرمی اواطمینان داشتم از مادر وخواهرم نداشتم ،گمان میکردم محال است اجازه بدهد کسی بامن کاری کند که مثل ادمهای مرگ مغزی شده فقط نفس بکشم ،میگفتم او هرگز دلش نمیاید مرا که تمام دلخوشیم اوست وتمام وجودم را حاضرم برایش به اتش بکشم به درد وغمی مبتلا شوم که دیگر نتوانم زندگی کنم ...اینها والتماسهایی که برای ماندنش کردم فدای سرش ،جای من نیستی که سالها انتظارش موهایت را سپید وصورتت را پژمرده کرده باشد اما حتی یکبار سراغی ازتو نگرفته باشد انکه دنیارا برای دوست داشتنش به گریه در اوردی،مگر من چه کرده بودم ،مگر دیگران خطا نکرده اند کدامشان چون من حان داد وجان داد اما دلی برایش نسوخت ،دیگر چه کاری باید میکردم من که یک جان بیشتر نداشتم مگر بخاطرش نسوزاندم ان جان را ،منکه بعدرفتنش دیگر کسی نه خندهایم را دید ونه شادی کردنی ،منکه تمام این سالها چشمم به هبچ چشمی خیره نشد وسرم به هیو شانه ای گرم نشد ،من نه نقش بازی میکنم ونه توقع ترحم دارم ،کاش بدانید که من واقعا دیگر نتوانستم زندگی کنم
چرا نمیفهمید ،چرا وقتی یکی عاشق واقعی شماست اینقدر نادیده اش میکیرید که بمیرد احساسش و بشکند قلبش. ،هنوزم باید شاهد ان باشم که دلش پیش دیگران باشد ،همانهاکه مرا فدایشان کرد ،سخت درک این که اشوبی در دلم انداخته میشود وقتی هنوز در گیر دیگرانید ،چرا مرا ادم حساب نمیکنید ،چرا من اینهمه بشما احترام میگذارم وعلاقه دارم که کوچکترین کاری نمیکنم که ذهنتان درگیر من شود اگرخودتان به اجبار میخواهید مرامتهم کنید را نمیدانم چه بگویم اما تمام دنیافهمیدیکی این گوشه دنیا تمام. زندگیش را فدای زنی کرده که هیچوقت
دلش نخواست اقلا برای یکبارهم شده بگوید مخاطبم تو هستی تویی که دیگرچیزی ازت نمانده ازبس خودت را فدایم کردی...😔😔😔
۲۰.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.