دیگر کارم از دلتنگی گذشته است
دیگر کارم از دلتنگی گذشته است
دیگر هیچ چیزی وهیچ کاری ارامم نمیکند،تنها زانوهایم را بغل میکنم وساعتها بیصدا وبیحرکت در خود فرو میروم فقط گه گاهی قطره اشکی امیخته
بالبخند نشان از زنده بودنم میدهد،
سرم را بروی شانه خاطرات میگذارم وباز
بخواب میروم ...
دیگر هیچ چیزی وهیچ کاری ارامم نمیکند،تنها زانوهایم را بغل میکنم وساعتها بیصدا وبیحرکت در خود فرو میروم فقط گه گاهی قطره اشکی امیخته
بالبخند نشان از زنده بودنم میدهد،
سرم را بروی شانه خاطرات میگذارم وباز
بخواب میروم ...
۳.۸k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.