تو در کنج خانه و من رو به راهی دور...
#تودرکنجخانهومنروبهراهیدور...
چقدر دلم برای عبور از خواب این همه دیوار گرفته است!
هیچ وقتی از این روزگار
من این دیوارهای بی دریچه را دوست نداشتهام!
هیچ وقتی از این روزگار
من این همه غمگین نبودهام.
راستش را بخواهید
زادرود من اصلا شب و دیوار و گریه نداشت،
ما همان اوایل غروب قشنگ
رو به آسمان آشنا میرفتیم و
صبح زود
باز با خود آفتاب، آشناتر برمیگشتیم
لحاف شب از سوسوی ستاره سنگین بود
ما خوابمان میبرد
ما میان همان گفت و لطف خدا خوابمان میبرد
ما ارزش روشن رویا را نمیدانستیم
کسی قطرههای شوخ باران را نمیشمرد
ما به عطر علف میگفتیم: سبز
طعمِ آسمانیِ آب هم آبی بود
و ماه، بلور بیاعتنا به ابر،
که برای تمام مسافران پا به راه نور ترانه میخواند.
ما هم به دیدن باران و آینه عادت کرده بودیم
یکییکی میآمدیم
بعضی کلمات را از سرشاخههای ترد زمان میچیدیم
بعد حرف میزدیم، نگاه میکردیم
چم و راز لحظهها را میفهمیدیم،
تا شبی که ناگهان آینه شکست
و سکوت
از کوچهی خاموش کلمات
به مخفیگاه گریه رسید.
حالا سهم من از خواب آن همه خاطره
چهل سال و چند چم و هزار راز ناگفته است،
حالا برو، یعنی اگر برویم بهتر است،
صبح، ساکت است
دیوارها، بیدریچه
تو در کنج خانه و من رو به راهی دور...
☆☆☆
#مندلمگرفتهوخوابمخراب...
در برابر این همه ستارهی عریان
این همه باران بیسوال،
یا چند آسمان بلند و
چند ترانه از خواب کودکی،
تو حاضری باز آوازی از همان پسینِ پر بوسه بخوانی؟
من دلم گرفته، خوابم خراب
گهوارهام شکسته است
حالا چه وقت گفتن از پرنده، از قفس
از قفسهای دربسته است!؟
پس بیا به خاطر یک گل سرخ
یک لحظهی درست،
یک یاد ساده از همان سال بوسهها
برویم بالای بالای آسمان
پشت پیراهن بیالفبای نور
دست بر پردهی خاطراتی از ماه مانوس دلنشین بپرسیم:
تو حاضری باز آوازی از همان شب پر گریه بخوانی!؟
« ماه هم دلش گرفته، خوابش خراب
گهوارهاش شکسته است.
دیگر چه وقت گفتن از رود گریه و
آن راز سربسته است؟
پ ♡ ن
مانند انتخابات
كاش رابطهها هم
شوراء نگهبان داشت!
تا هر بے صلاحیت و
بے لیاقتے نتواند
وارد زندکے کسے بشود!
که بعد از انتخاب شدن بیاید
ویران كُند
عاشق كُند
همه قوانین را نقض کند
دروغ بگوید
بازیچہ کند دل بشكند
و برود...
نیاز دارم با یکی به صورت حضوری و طولانی حرف بزنم، ابراز احساسات کنم.
از لال بودن و مجازی به شدت خسته شدم.
هرکیو میبینی گوشی دستشه ساکت یه گوشه، تو ذهنش داره بلند میخنده، تو ذهنش داره عصبی میشه، تو ذهنش داره عاشق میشه و...
من همه اینا رو واقعی میخوام، گند بگیرن این مجازی رو....
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکبندر
چقدر دلم برای عبور از خواب این همه دیوار گرفته است!
هیچ وقتی از این روزگار
من این دیوارهای بی دریچه را دوست نداشتهام!
هیچ وقتی از این روزگار
من این همه غمگین نبودهام.
راستش را بخواهید
زادرود من اصلا شب و دیوار و گریه نداشت،
ما همان اوایل غروب قشنگ
رو به آسمان آشنا میرفتیم و
صبح زود
باز با خود آفتاب، آشناتر برمیگشتیم
لحاف شب از سوسوی ستاره سنگین بود
ما خوابمان میبرد
ما میان همان گفت و لطف خدا خوابمان میبرد
ما ارزش روشن رویا را نمیدانستیم
کسی قطرههای شوخ باران را نمیشمرد
ما به عطر علف میگفتیم: سبز
طعمِ آسمانیِ آب هم آبی بود
و ماه، بلور بیاعتنا به ابر،
که برای تمام مسافران پا به راه نور ترانه میخواند.
ما هم به دیدن باران و آینه عادت کرده بودیم
یکییکی میآمدیم
بعضی کلمات را از سرشاخههای ترد زمان میچیدیم
بعد حرف میزدیم، نگاه میکردیم
چم و راز لحظهها را میفهمیدیم،
تا شبی که ناگهان آینه شکست
و سکوت
از کوچهی خاموش کلمات
به مخفیگاه گریه رسید.
حالا سهم من از خواب آن همه خاطره
چهل سال و چند چم و هزار راز ناگفته است،
حالا برو، یعنی اگر برویم بهتر است،
صبح، ساکت است
دیوارها، بیدریچه
تو در کنج خانه و من رو به راهی دور...
☆☆☆
#مندلمگرفتهوخوابمخراب...
در برابر این همه ستارهی عریان
این همه باران بیسوال،
یا چند آسمان بلند و
چند ترانه از خواب کودکی،
تو حاضری باز آوازی از همان پسینِ پر بوسه بخوانی؟
من دلم گرفته، خوابم خراب
گهوارهام شکسته است
حالا چه وقت گفتن از پرنده، از قفس
از قفسهای دربسته است!؟
پس بیا به خاطر یک گل سرخ
یک لحظهی درست،
یک یاد ساده از همان سال بوسهها
برویم بالای بالای آسمان
پشت پیراهن بیالفبای نور
دست بر پردهی خاطراتی از ماه مانوس دلنشین بپرسیم:
تو حاضری باز آوازی از همان شب پر گریه بخوانی!؟
« ماه هم دلش گرفته، خوابش خراب
گهوارهاش شکسته است.
دیگر چه وقت گفتن از رود گریه و
آن راز سربسته است؟
پ ♡ ن
مانند انتخابات
كاش رابطهها هم
شوراء نگهبان داشت!
تا هر بے صلاحیت و
بے لیاقتے نتواند
وارد زندکے کسے بشود!
که بعد از انتخاب شدن بیاید
ویران كُند
عاشق كُند
همه قوانین را نقض کند
دروغ بگوید
بازیچہ کند دل بشكند
و برود...
نیاز دارم با یکی به صورت حضوری و طولانی حرف بزنم، ابراز احساسات کنم.
از لال بودن و مجازی به شدت خسته شدم.
هرکیو میبینی گوشی دستشه ساکت یه گوشه، تو ذهنش داره بلند میخنده، تو ذهنش داره عصبی میشه، تو ذهنش داره عاشق میشه و...
من همه اینا رو واقعی میخوام، گند بگیرن این مجازی رو....
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکبندر
۴۱.۴k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲