غم وتنهایی...
#غموتنهایی...
حسِ غم و تنهاییِ عجیبی داره رو دلم سنگینی میکنه
راهِ گلومو بسته و مدام بهانه دستم میده برای گریه!
برایِ رها کردن ، رفتن و گم شدن...
انگار این حس هیچوقت قرار نیست بیخیالِ من بشه
هر چند روز یه بار پیداش میشه منو تا مرزِ نابودی میبره
تا مرزِ نابودی میبره و دقیقا تو نفسِ آخر دستاشو
از رویِ گلوم برمیداره و میذاره نفس بگیرم ،
نفس بگیرم که برای بار هزارم تکرارش کنه.
نمیدونم چی از جونم میخواد،
نمیدونم...
☆☆☆
#دیگرهمانندگذشتهدلتنگاتنمیشوم...
دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام
کمی خسته ام ، کمی شکسته
کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام
تنها خوبم هایی روی زبانم چسبانده ام
مضطربم
فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیونها بار به حافظه ام سر می زنم
و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم ، من را می ترساند
دیگر آمدنت را انتظار نمی کشم
حتی دیگر از خواسته ام برای آمدنت گذشته ام
اینکه از حال و روزت باخبر باشم ، دیگر برایم مهم نیست
بعضی وقتها به یادت می افتم
با خود می گویم : به من چه؟
درد من برای من کافی ست
آیا به نبودنت عادت کرده ام؟
از خیال بودنت گذشته ام؟
مضطربم
یا اگر عاشق کسی دیگر شوم؟
باور کن آن روز تا عمر دارم تو را نخواهم بخشید ...
پ ♡ ن
من میخواستم کسیو جُز من نبینی..
و کسی جُز من توجهتو جلب نکنه..
و جواب کسی رو زودتر از من ندی..
و همه ی همه ی حواست به من باشه!
من میخواستم تو حتی اگه با همه خوبی،با من خوبتر باشی..
اگه همه دوست دارن هم،بدونن که تو منو دوست داری..
خوب آدمی به هر چیزی زیادی چنگ بزنه باخته!
و تو بزرگترین باخت من بودی..
شاید بعضیا چیزای بزرگ خوشحالشون کنه ولی من همیشه چیزای کوچیکو کنارِ تو میخواستم و تورو فقط واسه خودم...
من با همه بداخلاق بودم و فقط با اون خوب بوم
اما اون برعکس من،با همه خوب بود الا من...
بی حس بو،قلبی که یه روز بخاطر دیدن تو به لرزه در شهوند...
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکبندر
حسِ غم و تنهاییِ عجیبی داره رو دلم سنگینی میکنه
راهِ گلومو بسته و مدام بهانه دستم میده برای گریه!
برایِ رها کردن ، رفتن و گم شدن...
انگار این حس هیچوقت قرار نیست بیخیالِ من بشه
هر چند روز یه بار پیداش میشه منو تا مرزِ نابودی میبره
تا مرزِ نابودی میبره و دقیقا تو نفسِ آخر دستاشو
از رویِ گلوم برمیداره و میذاره نفس بگیرم ،
نفس بگیرم که برای بار هزارم تکرارش کنه.
نمیدونم چی از جونم میخواد،
نمیدونم...
☆☆☆
#دیگرهمانندگذشتهدلتنگاتنمیشوم...
دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام
کمی خسته ام ، کمی شکسته
کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام
تنها خوبم هایی روی زبانم چسبانده ام
مضطربم
فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیونها بار به حافظه ام سر می زنم
و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم ، من را می ترساند
دیگر آمدنت را انتظار نمی کشم
حتی دیگر از خواسته ام برای آمدنت گذشته ام
اینکه از حال و روزت باخبر باشم ، دیگر برایم مهم نیست
بعضی وقتها به یادت می افتم
با خود می گویم : به من چه؟
درد من برای من کافی ست
آیا به نبودنت عادت کرده ام؟
از خیال بودنت گذشته ام؟
مضطربم
یا اگر عاشق کسی دیگر شوم؟
باور کن آن روز تا عمر دارم تو را نخواهم بخشید ...
پ ♡ ن
من میخواستم کسیو جُز من نبینی..
و کسی جُز من توجهتو جلب نکنه..
و جواب کسی رو زودتر از من ندی..
و همه ی همه ی حواست به من باشه!
من میخواستم تو حتی اگه با همه خوبی،با من خوبتر باشی..
اگه همه دوست دارن هم،بدونن که تو منو دوست داری..
خوب آدمی به هر چیزی زیادی چنگ بزنه باخته!
و تو بزرگترین باخت من بودی..
شاید بعضیا چیزای بزرگ خوشحالشون کنه ولی من همیشه چیزای کوچیکو کنارِ تو میخواستم و تورو فقط واسه خودم...
من با همه بداخلاق بودم و فقط با اون خوب بوم
اما اون برعکس من،با همه خوب بود الا من...
بی حس بو،قلبی که یه روز بخاطر دیدن تو به لرزه در شهوند...
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکبندر
۹۷.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲