مرد است دیگر
مرد است دیگر
دلش که میگیرد بغض می کند ...
نه مثل تو که یکدفعه چانه اش بلرزد
و اشکهایش سربخورد روی گونه هایش ...
نه ...
بغض می کند و گره ابروهایش کورتر می شود
و تو پیش خودت فکر می کنی چقدر امروز بداخلاق شده
مـــــــــــــرد
است دیگر...
گاهی تند میشود
غرورش آسمان
و
دلش دریاست...
تو چه میدانی از بغض گلو گیر کرده
یک مـــــــــــــرد...؟
تو چه میدانی تکیه گاه
بودن و درد روزگار را به خود کشیدن برای آسایشت چگونه است
توچه میدانی چرا یک مرد طبیعتا زودتر از زنش میمیرد....
تو چه میدانی که یک مرد چون نمیتواند گریه کند میمیرد
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش...؟
توچه میدانی دراین زمانه ی بی رحم برای آسایشت حرف و فریاد کدام نامردی را دارد هضم میکند،
زیر بار کدام غصه ی نداشته اش برای تو نشسته است.
شاید
همان وقتهایی که گوشه لبش را به دندان
می گیرد...
همان وقتی که نگاهت ثابت می ماند به لبش و با خود فکر میکنی شاید غریبه شدی که باتو حرف پنهانی دارد....
گاه دوست دارد با تو حرف بزند. سربه روی آغوشت گریه کند. باتو راز دل گوید از جفای دگران
اما....
هر وقت
زن بودنت را
میبیند...سینه اش را به جلو میدهد..صدایش را کلفت تر میکند...تا مبادا...
لرزش دست هایش را ببینی یا گرفتگی صدایش را حس کنی...
او همه این ها را قورت می دهد که بگوید
یک مرد است !
یک آدم
محکم که می تواند تکیه گاهت باشد!
دلش که میگیرد بغض می کند ...
نه مثل تو که یکدفعه چانه اش بلرزد
و اشکهایش سربخورد روی گونه هایش ...
نه ...
بغض می کند و گره ابروهایش کورتر می شود
و تو پیش خودت فکر می کنی چقدر امروز بداخلاق شده
مـــــــــــــرد
است دیگر...
گاهی تند میشود
غرورش آسمان
و
دلش دریاست...
تو چه میدانی از بغض گلو گیر کرده
یک مـــــــــــــرد...؟
تو چه میدانی تکیه گاه
بودن و درد روزگار را به خود کشیدن برای آسایشت چگونه است
توچه میدانی چرا یک مرد طبیعتا زودتر از زنش میمیرد....
تو چه میدانی که یک مرد چون نمیتواند گریه کند میمیرد
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش...؟
توچه میدانی دراین زمانه ی بی رحم برای آسایشت حرف و فریاد کدام نامردی را دارد هضم میکند،
زیر بار کدام غصه ی نداشته اش برای تو نشسته است.
شاید
همان وقتهایی که گوشه لبش را به دندان
می گیرد...
همان وقتی که نگاهت ثابت می ماند به لبش و با خود فکر میکنی شاید غریبه شدی که باتو حرف پنهانی دارد....
گاه دوست دارد با تو حرف بزند. سربه روی آغوشت گریه کند. باتو راز دل گوید از جفای دگران
اما....
هر وقت
زن بودنت را
میبیند...سینه اش را به جلو میدهد..صدایش را کلفت تر میکند...تا مبادا...
لرزش دست هایش را ببینی یا گرفتگی صدایش را حس کنی...
او همه این ها را قورت می دهد که بگوید
یک مرد است !
یک آدم
محکم که می تواند تکیه گاهت باشد!
۹.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲