پارت ده
پارت ده
تا اخرین پله رفتیم بالا من رو گذاشت زمین دستمو گرفت برد اتاق من رو انداخت روی تخت خودشم روم خیمه زد
جونگکوک:قبل از تهیونگ مال خودم میکنمت
لباسمو از وسط پاره از ترس صدام بند اومده بود بلنو سده ولباس خودشو در اورد د*ک بزرکشو تو یه حرکت واردم کرد که جیغ محکمی کشیدم
جونگکوک:هیش ساکت شو یکم دیگه خوب میشه
شروع کرد به ضربه زد ناله های هردوتامون تو کل فضای اتاق پخش شده بود با چند ضربه محکم ارضا شد وکشید بیرون من رو کشید تو بغلش ولباشو گذاشت رو لبام وشروع کرد به مکیدن لبام از لبام جدا شد ودندوناشو کرد توی گردنم وشروع کرد به مکیدن گردنم
هانا:بسه دیگه همه خونم تموم شد
دندوناشو کشید بیرون
جونگکوک:من هر هفته خون میدم ولی تو
هانا:هی اولن من ادمم نه خون اشام دومن تو خون میخوری من غذا سومن ولی من مجبور نیستم خون بدم چهارم من الان مال توام پس باهام درست صحبت کن پنجمن..
جونگکوک:عه بسه دیگه رفتی رو مخم پاشو برو حموم منم بیام
هانا:چه بد اخلاق
که یهو کوکی عطسه کرد
هانا:سرما خوردی
جونگکوک:حتما دیگه به خاطر تو موندم زیر بارون جینم نیست کی ازم مواظبت میکنه
هانا:من مگه من چه مرگم شده اون ازت مواظبت هر مردی اگه یه زن دکتر داشته باشه تو این دنیا نباید هیچ غمی داشته باشه
بعد از حموم کردن جونگکوک رو روی تختش خوابوندم
هانا:دراز بکش تا برات اش درست کنم بیارم
جونگکوک:با خون درست کن
هانا:جان
جونگکوک:اینجا به غیر از خون وگوشت چیزی نیست اونجا توی کمد یه کتاب هست از اونجا بردار یاد بگیر
رفت سراغ کمد وقتی درشو بازکردی همه چی دیدی به غیر از کتاب یهو چشمت به یه چیز ابی افتاد برداشتی دیدی کاندومه داد زدی:جونگکوک این دیگه چیه توضیح بده
سرشو برگردوند با دیدن کاندوم دست من رنگ عوض کرد ودویید اومد طرفم
جونگکوک:بده به من این رو برای تهیونگ استفاده میکنم
هانا:برای که
جونگکوک:زر زدم گوه خوردم
هانا:خجالت بکش همجنسگر عوضی
بالاخره کتاب رو پیدا کردی رفتی سمت اشپزخونه با دیدن شیشه های خون وخوشت های نپوخته لعنتی به خودت فرستادی به خاطر اینکه چرا بهش گفتی تا اش بپزی با هزار جور بدبختی اش رو درست کردی ورفتی طبقه بالا
با چیزی که دیدم چشمام چهار تا شد من به این گفتم استراحت کن برداشسته گیم بازی میکنه
هانا«با داد»جونگکوک
جونگکوک:وات دفاک کی اومدی
هانا:خیلی وقته
بلند شد رفت رو تخت کنارش نشستی...
تا اخرین پله رفتیم بالا من رو گذاشت زمین دستمو گرفت برد اتاق من رو انداخت روی تخت خودشم روم خیمه زد
جونگکوک:قبل از تهیونگ مال خودم میکنمت
لباسمو از وسط پاره از ترس صدام بند اومده بود بلنو سده ولباس خودشو در اورد د*ک بزرکشو تو یه حرکت واردم کرد که جیغ محکمی کشیدم
جونگکوک:هیش ساکت شو یکم دیگه خوب میشه
شروع کرد به ضربه زد ناله های هردوتامون تو کل فضای اتاق پخش شده بود با چند ضربه محکم ارضا شد وکشید بیرون من رو کشید تو بغلش ولباشو گذاشت رو لبام وشروع کرد به مکیدن لبام از لبام جدا شد ودندوناشو کرد توی گردنم وشروع کرد به مکیدن گردنم
هانا:بسه دیگه همه خونم تموم شد
دندوناشو کشید بیرون
جونگکوک:من هر هفته خون میدم ولی تو
هانا:هی اولن من ادمم نه خون اشام دومن تو خون میخوری من غذا سومن ولی من مجبور نیستم خون بدم چهارم من الان مال توام پس باهام درست صحبت کن پنجمن..
جونگکوک:عه بسه دیگه رفتی رو مخم پاشو برو حموم منم بیام
هانا:چه بد اخلاق
که یهو کوکی عطسه کرد
هانا:سرما خوردی
جونگکوک:حتما دیگه به خاطر تو موندم زیر بارون جینم نیست کی ازم مواظبت میکنه
هانا:من مگه من چه مرگم شده اون ازت مواظبت هر مردی اگه یه زن دکتر داشته باشه تو این دنیا نباید هیچ غمی داشته باشه
بعد از حموم کردن جونگکوک رو روی تختش خوابوندم
هانا:دراز بکش تا برات اش درست کنم بیارم
جونگکوک:با خون درست کن
هانا:جان
جونگکوک:اینجا به غیر از خون وگوشت چیزی نیست اونجا توی کمد یه کتاب هست از اونجا بردار یاد بگیر
رفت سراغ کمد وقتی درشو بازکردی همه چی دیدی به غیر از کتاب یهو چشمت به یه چیز ابی افتاد برداشتی دیدی کاندومه داد زدی:جونگکوک این دیگه چیه توضیح بده
سرشو برگردوند با دیدن کاندوم دست من رنگ عوض کرد ودویید اومد طرفم
جونگکوک:بده به من این رو برای تهیونگ استفاده میکنم
هانا:برای که
جونگکوک:زر زدم گوه خوردم
هانا:خجالت بکش همجنسگر عوضی
بالاخره کتاب رو پیدا کردی رفتی سمت اشپزخونه با دیدن شیشه های خون وخوشت های نپوخته لعنتی به خودت فرستادی به خاطر اینکه چرا بهش گفتی تا اش بپزی با هزار جور بدبختی اش رو درست کردی ورفتی طبقه بالا
با چیزی که دیدم چشمام چهار تا شد من به این گفتم استراحت کن برداشسته گیم بازی میکنه
هانا«با داد»جونگکوک
جونگکوک:وات دفاک کی اومدی
هانا:خیلی وقته
بلند شد رفت رو تخت کنارش نشستی...
۳۶.۱k
۲۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.