وای برا من این اتفاق افتاده یه بار صبح زود بود وقتی ششم م

وای برا من این اتفاق افتاده یه بار صبح زود بود وقتی ششم میخوندم امتحان ریاضی داشتیم هیچی نخونده بودم صبح بیدار شدم با هزار آه و ناله مامانمو راضی کردم که پام پیچ و خورده و درد میکنم و نرفتم مدرسه من رفتم اتاقم آهنگو باز کردم داشتم میرقصیدم مامانم یهو اومد تو خیلی بددددهه
دیدگاه ها (۰)

حققق به توان هزاررر😂ღلایک ؋ـَرامُوش نَشِـہ بِیب☆‌ـــஜ

واییی خون شیرین به شدت پیشنهادی من خودم همین الان تموم کردمش...

آها اوک..‌.ღلایک ؋ـَرامُوش نَشِـہ بِیب☆‌ـــஜ

ღلایک ؋ـَرامُوش نَشِـہ بِیب☆‌ـــஜ

#Gentlemans_husband#season_Third#part_293و بعد دوباره سرشو ع...

خون آشام عزیز (86)

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟏𝟎(یک روانی) ویو ا.ترسیدیم و من سریع و بی طاقت رفتم به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط