چشم هایم دیگر
چشم هایم دیگر
نه آواز دستت را میشناسد
و نه سکوت قلبت را
حنجره ام خالیست از دیدار
و هیچ فریادی از مژه ها برنمی خیزد
حواسم پرت شده است در تو
و انگار هیچ راهی رو به پایان نیست
من در این همه روز گم شده ام
کمی تاریکی میخواستم تا زودتر اشکارم کنی
تنهایی خلوتم را بهم میریزد
میخواستم معرکه ای بگیرم تا پیدایم کنی
اما.....
کمی دیر شد
پیر شده ام
و حواسم پرت .......
نه آواز دستت را میشناسد
و نه سکوت قلبت را
حنجره ام خالیست از دیدار
و هیچ فریادی از مژه ها برنمی خیزد
حواسم پرت شده است در تو
و انگار هیچ راهی رو به پایان نیست
من در این همه روز گم شده ام
کمی تاریکی میخواستم تا زودتر اشکارم کنی
تنهایی خلوتم را بهم میریزد
میخواستم معرکه ای بگیرم تا پیدایم کنی
اما.....
کمی دیر شد
پیر شده ام
و حواسم پرت .......
۱۲.۸k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.