half brother فصل ۲ part : 76
داشت راجع به چی حرف میزد؟
"دقیقا بهت چی گفت؟"
"داشتی به من فکر می کردی؟واسه همین بود نمی تونستی کارتو بکنی؟س*ک*س"
هیچی نداشتم بگم اینکه چلسی راجع به اون لحظات خصوصی به گرتا گفته بود
عصبانیم کرده بود لال شده بودم.
"ازت می خوام که واقعیتو بهم بگی"
اون نمی تونست حقیقت رو هضم کنه منم نمی تونستم احساساتمو براش توضیح بدم ولی بد جور عصبانی بودم که اونا پشت سرم حرف زدن.و بدتر از همه تمام زندگیم یک شبه رو شده بود.پس کنترلم رو از دست دادم
"حقیقت رو می خوای؟من داشتم دوست دخترم رو می کردم و هیچی نمی دیدم به جز تو حقیقت اینه"
یک قدم به سمتش رفتم و اون به عقب رفت
"وقتی اونشب رفتم زیر دوش چیزی جز فکر اینکه روی گردن قشنگت بیام نمیتونست خالصم کنه حقیقت اینه"
همون جا باید تموم می شد به جاش بازو هام رو دورش قفل کردم وقتی که با پشت
"بیشتر می خوای؟می خواستم ازش تقاضای ازدواج کنم"
به دیوار تکیه داد ادامه دادم: "امشب توی عروسی خواهرش در واقع الان باید توی این لحظه نامزد کرده می بودم ولی بجاش من توی این اسانسورم و دارم با خودم می جنگم که کنار همین دیوار به سختی نکنمت جوری که مجبور شم تا اتاقت بغلت کنم"
قفسه سینم درد گرفت دستامو انداختم
"هرچیزی که فکر می کردم می دونم توی 48 ساعت گذشته واروونه شده همه چیزو زیر سوال بردم ولی حتی نمی دونم چیکار باید بکنم حقیقت اینه"
دکمه توقف رو رها کردم یک لحظه بیشر بودن اونجا زیان اور بود ولی حقیقتا برای یک بار حس کردم که یه وزنه ی بزرگ از روی سینم برداشته شد وقتی به طبقمون رسیدیم هر کدوم به اتاق هامون رفتیم تنها توی تخت احساس گناه اومده بود سراغم و نمیذاشت بخوابم می خواستم دوباره برم سراغ عکس های چلسی حقش این نبود توی جام غلت میزدم و بین افکارم راجع به جونگسو خیانت به چلسی و قسمت مورد علاقم افکار شهوانی راجع به گرتا دست و پا میزدم
اگه اسیب رسیدن به چلسی برام مهم نبود اونشب به اتاق گرتا رفته بودم می دونستم با وجود همه ی احساسات سرکوب شده و نا امید کننده بهترین سک*س زندگیم میشد ولی من خائن نبودم و به اونجا نمی رفتم پس گذاشتم تخیالتم تجربش کن
مژده:
توی یک لحظه فانتزی های سکسیم خیلی زنده به نظر اومد، سعی کردم با پیام به چلسی ساعت 2 صبح گناهمو پاک کنم
- دوستت دارم
بالفاصله بعدش به گرتا پیام دادم:
- اگر امشب دراتاقت رو زدم در رو به روم باز نکن
┈─┈──┈˖.˖𔘓˖.˖┈──┈─┈
تاکسی داشت به مقصدم نزدیک می شد فکر کردم که بهتره فعال خوندن رو متوقف کنم و به دوستام برسم دست کشیدن ازش درد ناک بود
خب اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
"دقیقا بهت چی گفت؟"
"داشتی به من فکر می کردی؟واسه همین بود نمی تونستی کارتو بکنی؟س*ک*س"
هیچی نداشتم بگم اینکه چلسی راجع به اون لحظات خصوصی به گرتا گفته بود
عصبانیم کرده بود لال شده بودم.
"ازت می خوام که واقعیتو بهم بگی"
اون نمی تونست حقیقت رو هضم کنه منم نمی تونستم احساساتمو براش توضیح بدم ولی بد جور عصبانی بودم که اونا پشت سرم حرف زدن.و بدتر از همه تمام زندگیم یک شبه رو شده بود.پس کنترلم رو از دست دادم
"حقیقت رو می خوای؟من داشتم دوست دخترم رو می کردم و هیچی نمی دیدم به جز تو حقیقت اینه"
یک قدم به سمتش رفتم و اون به عقب رفت
"وقتی اونشب رفتم زیر دوش چیزی جز فکر اینکه روی گردن قشنگت بیام نمیتونست خالصم کنه حقیقت اینه"
همون جا باید تموم می شد به جاش بازو هام رو دورش قفل کردم وقتی که با پشت
"بیشتر می خوای؟می خواستم ازش تقاضای ازدواج کنم"
به دیوار تکیه داد ادامه دادم: "امشب توی عروسی خواهرش در واقع الان باید توی این لحظه نامزد کرده می بودم ولی بجاش من توی این اسانسورم و دارم با خودم می جنگم که کنار همین دیوار به سختی نکنمت جوری که مجبور شم تا اتاقت بغلت کنم"
قفسه سینم درد گرفت دستامو انداختم
"هرچیزی که فکر می کردم می دونم توی 48 ساعت گذشته واروونه شده همه چیزو زیر سوال بردم ولی حتی نمی دونم چیکار باید بکنم حقیقت اینه"
دکمه توقف رو رها کردم یک لحظه بیشر بودن اونجا زیان اور بود ولی حقیقتا برای یک بار حس کردم که یه وزنه ی بزرگ از روی سینم برداشته شد وقتی به طبقمون رسیدیم هر کدوم به اتاق هامون رفتیم تنها توی تخت احساس گناه اومده بود سراغم و نمیذاشت بخوابم می خواستم دوباره برم سراغ عکس های چلسی حقش این نبود توی جام غلت میزدم و بین افکارم راجع به جونگسو خیانت به چلسی و قسمت مورد علاقم افکار شهوانی راجع به گرتا دست و پا میزدم
اگه اسیب رسیدن به چلسی برام مهم نبود اونشب به اتاق گرتا رفته بودم می دونستم با وجود همه ی احساسات سرکوب شده و نا امید کننده بهترین سک*س زندگیم میشد ولی من خائن نبودم و به اونجا نمی رفتم پس گذاشتم تخیالتم تجربش کن
مژده:
توی یک لحظه فانتزی های سکسیم خیلی زنده به نظر اومد، سعی کردم با پیام به چلسی ساعت 2 صبح گناهمو پاک کنم
- دوستت دارم
بالفاصله بعدش به گرتا پیام دادم:
- اگر امشب دراتاقت رو زدم در رو به روم باز نکن
┈─┈──┈˖.˖𔘓˖.˖┈──┈─┈
تاکسی داشت به مقصدم نزدیک می شد فکر کردم که بهتره فعال خوندن رو متوقف کنم و به دوستام برسم دست کشیدن ازش درد ناک بود
خب اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۸.۲k
- ۲۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط