در خیالات خودم در لحظههایی که نبود دست تو پیدا شد از بی

در خیالات خودم، در لحظه‌هایی که نبود دست تو پیدا شد از بین دستهایی که نبود ، با تو برگشتم به خونه، از مسیر بی‌نشان از دل کوچه گذشتم، بی چراغی که نبود ، نشستی روبرویم، خستگی‌هامو شُدی چای آوردی برایم از دست لرزانی که نبود ، با نگاهت می‌پرسی: "خوبی؟ آرومی هنوز؟"
من فقط لبخند می‌زنم، با زبانی که نبود ، خاطراتم پر شدن از شعرهایی بی‌دلیل
گل شد احساس تو در بیت و ایمانی که نبود ، با تو چشمم خیره شد بر قاب آرامش و عشق ، بوسه‌ات افتاد بر این بغض پنهانی که نبود ، هر شبم روشن شد از نوری که آوردی به دل
باورم شد عشق هم هست، در آن جهانی که نبود
https://wisgoon.com/psychic
دیدگاه ها (۱)

You could fix it.

I don't want us to become people who are forced to separate.

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست. میرسم با تو به خانه، ا...

تولدمه؛

پارت : ۴۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط