چرا نمی کُشد مرا ، خدای چشم های تو
#چرا نمی کُشد مرا ، خدای چشمهای تو
میان آب و آتشم برای چشمهای تو
قسم به ساحت غزل ، دقیقه ای هزار بار
دلم عجیب می کند هوای چشمهای تو
چقدر با ستاره ها به لحن ِ آب و آینه
شبانه حرف می زنم به جای چشمهای تو
از آن شبی که دیدمت ، همان یکی دو قرن پیش
نشسته ام کنار دل ، به پای چشمهای تو
سکوت گاه گاه تو ، مرا شکنجه می دهد
خدا کند که بشنوم صدای چشمهای تو
اگر چه شرم می کنم بگویمت که شاعرم
ولی تمام این غزل ، فدای چشمهای تو...
میان آب و آتشم برای چشمهای تو
قسم به ساحت غزل ، دقیقه ای هزار بار
دلم عجیب می کند هوای چشمهای تو
چقدر با ستاره ها به لحن ِ آب و آینه
شبانه حرف می زنم به جای چشمهای تو
از آن شبی که دیدمت ، همان یکی دو قرن پیش
نشسته ام کنار دل ، به پای چشمهای تو
سکوت گاه گاه تو ، مرا شکنجه می دهد
خدا کند که بشنوم صدای چشمهای تو
اگر چه شرم می کنم بگویمت که شاعرم
ولی تمام این غزل ، فدای چشمهای تو...
۹.۳k
۱۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.