هی دستهایت را حلقه می کنی دور خیال تنش ،
هی دستهایت را حلقه میکنی دور خیال تنش ،
سفت میفشاری تن نرم و نازکش را به تن خسته خودت ،
نفس عمیق میکشی و مست میشوی از عطر بودنش .
هی مینشینی برایش حرف میزنی بی آنکه بداند ،
رازهای تلخ زندگیت را فاش میکنی تا رها شوی از بار سنگین روی شانههایت و بغض بیامان مانده در گلو .
هی در همه خیابانها کنارش راه میروی ،
کنار خودش که نه ، کنار خیالش .
کنار رویای بودنش .
کنار آرزوی داشتنش .
هی توی ذهنت مرور میکنی شیوههای دلچسب خنداندنش را ،
و تماشا میکنی خیال صورتش را وقتی چشمهایش را بسته و از ته دل میخندد و دست جلوی صورتش میآورد که یعنی کافیست .
هی به اسم خودت فکر میکنی با صدای او ، و با آن میم دلچسب چسبیده به آخر اسمت .
اسمی که هیچوقت دوستش نداشتهای ، الا زمانی که با صدای او...
روزها در جهان خلوت خاموشت با خودت معاشرت میکنی .
هی مینشینی قصه میبافی ،
شعر مینویسی ،
حرف میزنی .
شب که میشود ، پیش از آن که دستانت به تماسی راغب شوند به خودت یادآوری میکنی که میان دیو و دلبر فاصله بسیار است .
به خودت یادآوری میکنی که کاکتوس بودن آدابی دارد ،
قبل از همه همین که نگذاری کسی نوازشت کند .
هرکسی که بود ، هرچقدر که خواستنی بود ، و هرچقدر هم که دلش خواست .
به خودت یادآوری میکنی نگذاری نوک انگشتانش ملتهب شود از تماس با آتشی که درون تو شعله میکشد .
بلند میشوی ، تن پوش کهنهات را میپوشی ،
میزنی به خیابانهای شب .
راه میروی ، توی سرت تمام شاعرها دارند حرف میزنند و تو را به شرح عشق دعوت میکنند و تو نشنیده میگیری و فقط به یک صدا فکر میکنی ،
به صدای کسی که نداری.....
راه میروی و با خودت حرف میزنی و شهر را به جنونت عادت میدهی ...
شب میگذرد ، تمام میشود .
تو برمیگردی به روز ، به دنیایی که کسی در آن منتظرت نیست .
به اولین آیینه که میرسی لبخند میزنی ،
هنوز زندهای کرگدنِ جان سخت .
آرام از نو مینشینی به قصه بافتن .
و اسم این مرور احمقانه درد را میگذاری زندگی ....🦋🦋
#saharshehim💖
#عاشقانه
#بهترینم❤
سفت میفشاری تن نرم و نازکش را به تن خسته خودت ،
نفس عمیق میکشی و مست میشوی از عطر بودنش .
هی مینشینی برایش حرف میزنی بی آنکه بداند ،
رازهای تلخ زندگیت را فاش میکنی تا رها شوی از بار سنگین روی شانههایت و بغض بیامان مانده در گلو .
هی در همه خیابانها کنارش راه میروی ،
کنار خودش که نه ، کنار خیالش .
کنار رویای بودنش .
کنار آرزوی داشتنش .
هی توی ذهنت مرور میکنی شیوههای دلچسب خنداندنش را ،
و تماشا میکنی خیال صورتش را وقتی چشمهایش را بسته و از ته دل میخندد و دست جلوی صورتش میآورد که یعنی کافیست .
هی به اسم خودت فکر میکنی با صدای او ، و با آن میم دلچسب چسبیده به آخر اسمت .
اسمی که هیچوقت دوستش نداشتهای ، الا زمانی که با صدای او...
روزها در جهان خلوت خاموشت با خودت معاشرت میکنی .
هی مینشینی قصه میبافی ،
شعر مینویسی ،
حرف میزنی .
شب که میشود ، پیش از آن که دستانت به تماسی راغب شوند به خودت یادآوری میکنی که میان دیو و دلبر فاصله بسیار است .
به خودت یادآوری میکنی که کاکتوس بودن آدابی دارد ،
قبل از همه همین که نگذاری کسی نوازشت کند .
هرکسی که بود ، هرچقدر که خواستنی بود ، و هرچقدر هم که دلش خواست .
به خودت یادآوری میکنی نگذاری نوک انگشتانش ملتهب شود از تماس با آتشی که درون تو شعله میکشد .
بلند میشوی ، تن پوش کهنهات را میپوشی ،
میزنی به خیابانهای شب .
راه میروی ، توی سرت تمام شاعرها دارند حرف میزنند و تو را به شرح عشق دعوت میکنند و تو نشنیده میگیری و فقط به یک صدا فکر میکنی ،
به صدای کسی که نداری.....
راه میروی و با خودت حرف میزنی و شهر را به جنونت عادت میدهی ...
شب میگذرد ، تمام میشود .
تو برمیگردی به روز ، به دنیایی که کسی در آن منتظرت نیست .
به اولین آیینه که میرسی لبخند میزنی ،
هنوز زندهای کرگدنِ جان سخت .
آرام از نو مینشینی به قصه بافتن .
و اسم این مرور احمقانه درد را میگذاری زندگی ....🦋🦋
#saharshehim💖
#عاشقانه
#بهترینم❤
۳.۱k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.