امروز یکی از تلخ ترین صحنه های زندگی را در هلند تجربه کرد
امروز یکی از تلخترین صحنههای زندگی را در #هلند تجربه کردم...
در هلند رایج است که میزهای رستوران را بیرون رستوران هم میچینند و خیلیها کنار خیابان غذا میخورند. یعنی مردمی که عبور میکنند شاهد غذاخوردن دیگران هستند...
امروز یک جوان ظاهراً اروپایی و فقیر دیدم که خیلی غمانگیز به سمت یکی از این میزها آمد که همه پیتزا سفارش داده بودند و درخواست کرد یک برش هم شده به او هم بدهند... آنها اول بیمحلی کردند. اما اصرار جوان را که دیدند با او با تندی برخورد کردند که نمیشود و برود... از اینکه از بیش از ده نفر حتی یک نفر دلش نسوخت که یک برش از غذایش را به او بدهد شوک شدم.
او دقایقی خیره نگاه کرد و با چهرهای که دل شکستگی در آن موج میزد آنها را ترک کرد. داشتم دیوانه میشدم. کاش آن لحظه در حال غذا خوردن بودم و کل غذایم را به او میدادم... کاش پول نقد همراهم بود که به او پولی میدادم....
هرچه بود باید کاری میکردم اما موقعیتش هیچ گونه برایم فراهم نبود...
خیلی اذیت شدم و ناخواسته یاد اربعین حسینی افتادم...
داستان سرعت گرایش جوانان غرب به اسلام از اینجا شروع میشود. از تجربه دو فرهنگ بسیار متفاوت...
در هلند رایج است که میزهای رستوران را بیرون رستوران هم میچینند و خیلیها کنار خیابان غذا میخورند. یعنی مردمی که عبور میکنند شاهد غذاخوردن دیگران هستند...
امروز یک جوان ظاهراً اروپایی و فقیر دیدم که خیلی غمانگیز به سمت یکی از این میزها آمد که همه پیتزا سفارش داده بودند و درخواست کرد یک برش هم شده به او هم بدهند... آنها اول بیمحلی کردند. اما اصرار جوان را که دیدند با او با تندی برخورد کردند که نمیشود و برود... از اینکه از بیش از ده نفر حتی یک نفر دلش نسوخت که یک برش از غذایش را به او بدهد شوک شدم.
او دقایقی خیره نگاه کرد و با چهرهای که دل شکستگی در آن موج میزد آنها را ترک کرد. داشتم دیوانه میشدم. کاش آن لحظه در حال غذا خوردن بودم و کل غذایم را به او میدادم... کاش پول نقد همراهم بود که به او پولی میدادم....
هرچه بود باید کاری میکردم اما موقعیتش هیچ گونه برایم فراهم نبود...
خیلی اذیت شدم و ناخواسته یاد اربعین حسینی افتادم...
داستان سرعت گرایش جوانان غرب به اسلام از اینجا شروع میشود. از تجربه دو فرهنگ بسیار متفاوت...
۱.۵k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.