کپی راضی نیستم
جی کی:برایش مهم نبود که چه میکند در اتاق را قفل کرد و بعد از چند ساعت خوشگذرانی از اتاق بیرون امد و به اشپز خانه رفت تا اب بنوشد
جی هی:او هنوز از ترس در اتاقش بود نمیدانست برای زندگی اش میتواند چه کار کند
ات:روی زمین درازکشیده بود
جی کی:به سمت ات میرود و با پایش ان را تکان میدهد اما او...او نفس نمیکشید😨
اول تعجب کرد و فکر کرد که او ادا در میاورد دوباره با پاش با شانه ات زد اما او تکان نمیخورد و حتی نفس هم نمیکشید که....
حمایت کنید
امروز ها حالم خوب نی انرژی برای ادامه دادن بهم بدین🥲❤️🩹
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.