قسمت ان بود که من با تو معاصر باشم

قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم
تا در اين قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و
من بــه دنبال تو يک عمر مسافــــر باشـــم

تو پری باشـــی و تا آن سوی دريا بروی
من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم

قسمت اين بود، چرا از تو شکايت بکنم؟
يا در اين قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟

شايد اين گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم

شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من
در پس پرده ايمان بــــه تــــو کافـــر باشـم

دردم اين است که بايد پس از اين قسمت ها
سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم...

#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

اصـل حالت نیـک و احـوالـت بخیر 🌸♥️قهوه ات را نوش کـن ، فالت ...

داستانِ مرخصیِ تازه عروسبخونید قشنگهههه😂همسر يکي از فرمانده‌...

اینجا که حقیقت همه افسانه‌ی آه استزیبایی بی‌رحم تو آغاز گناه...

خیلی ها بهم میگفتند چرا میخندی؟بگو تا ماهم بخندیم.....اما؛هر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط