پارت1
#پارت1
سلام دختر بلوچ21ساله ازخراسان هستم
من کل زندگیم تجربه های زیادی داشتم طوریکه برامون طبیعی شده وترسی نداریم قراره خاطره م طولانی شه اماواقعیه میتونی به خوندن ادامه بدی اگرعلاقه داری
من ازدوران بچگیم درگیری های زیادی خانوادگی داشتیم درمورد ماوراء طبیعه
ماازروستای مادرپدریم اومدیم شهرستان ونزدیک ب 15ساله اونجازندگی میکنیم زمانیکه تازه اومدیم شهرستان مستاجریه خانواده ای شدیم که خونه اجاره ایشون 5تا پله میخوردمیرفت زیرزمین تقریبا عین زیرزمین بود خونمون
همیشه منوخاهرم اتفاقی تجربه میکردیم که موبه تنمون سیخ میشداماکم کم عادی شدتایروز
(هیچوقت قرارنبودداستانموبه کسی ب اشتراک بزارم امااینجاجاشه و وقتش)
همیشع هوای خونه سنگین و گرفته بود بیشتروقتهاصاحب خونه نبودن تقریبا5ساله بودم وخاهرم 8 اماقشنگ بیشتراوقات اتفاقاتو یادمه
یکروزکه بامامانم رفتیم خونه عمم دومیلان اونطرف تر خاهرم موند خونه گفت میخام نمازموقرآن بخونم(خاهرم خیلی علاقه به قران و نمازداشت ازبچگی)
بابچه صاحبخونه رفیق بودیم وقتی خونه بودن پیشمون بودهمش اونروز بعدنیم ساعت که خونه عمم بودیم دخترصاحبخونه نفس نفس زنان اومدگفت دخترتون جنزده شده تروخدا زودبیاین گفتیم چیشده ینی چی
ماهم که وحشت زده دویدیمو رفتیم خونه یه بوی گندو سنگینی میمود انگار لش مرده توخونه بود ازپله ها که رفتم خونه خاهرم یه گوشه زانوهاشو بغل گرفته بودو گریه میکرد قران اونطرف سجاده اونطرف دیگه زبونش بنداومده بودوهیچی نمیگفت تایه هفته بعدکه شب تاصب بیدا بودیم کنارش بلخره گفت چه اتفاقی افتاده
گفت داشتم سجاده مو پهن میکردم یهو وسط خونه اتیش گرفت یه موجودی ازش بیرون اومد قدش ازقدخنونمون بلندتر خم شده بودو میدویید دورخونه منم وحشت زده نگاش میکردم یهودیدم پاشوکند انداخت اونطرف گفت تومیتونی اینکاروبکنی؟!! خاهرم گفت هرچشمش اندازه ساعت دیواریمون بود خیلی وحشتناک و ازجنس اتیش بوده گفت غیب شد منم خشکم زده بودو نمیتونستم تکون بخوروم فقط گریه میکردم تااینکه دوباره اومد از پشت سرم موهاموگرفت وپاشوروپام گذاشت وموهامو میکشید منم زجه میزدم ازصدای گریه هام دخترهمسایه اومد گفت چیشده چرا جیغ میزنی اونجا گفت سریع رفت داخل اتیش تو زمین وغیب شد تااینکه مارسیدیم
خاهرم باجزعیات توضیح نداد انقد گریه میکرد که من فقط اینارومتوجه شدم وخشکم زده بود
ازونروزموهایخاهرم شروع به ریزش کرد توسن8سالگی😊 منم که5ساله حالاهرشب هردومون بیداربودیم وچراغای خونه روشن تاازونجا فتیم
اماداستان اینجاتموم نشدچون سراغ منم اومد
دوست داشتی پارت بعدیو بخون درمورد خودمه
سلام دختر بلوچ21ساله ازخراسان هستم
من کل زندگیم تجربه های زیادی داشتم طوریکه برامون طبیعی شده وترسی نداریم قراره خاطره م طولانی شه اماواقعیه میتونی به خوندن ادامه بدی اگرعلاقه داری
من ازدوران بچگیم درگیری های زیادی خانوادگی داشتیم درمورد ماوراء طبیعه
ماازروستای مادرپدریم اومدیم شهرستان ونزدیک ب 15ساله اونجازندگی میکنیم زمانیکه تازه اومدیم شهرستان مستاجریه خانواده ای شدیم که خونه اجاره ایشون 5تا پله میخوردمیرفت زیرزمین تقریبا عین زیرزمین بود خونمون
همیشه منوخاهرم اتفاقی تجربه میکردیم که موبه تنمون سیخ میشداماکم کم عادی شدتایروز
(هیچوقت قرارنبودداستانموبه کسی ب اشتراک بزارم امااینجاجاشه و وقتش)
همیشع هوای خونه سنگین و گرفته بود بیشتروقتهاصاحب خونه نبودن تقریبا5ساله بودم وخاهرم 8 اماقشنگ بیشتراوقات اتفاقاتو یادمه
یکروزکه بامامانم رفتیم خونه عمم دومیلان اونطرف تر خاهرم موند خونه گفت میخام نمازموقرآن بخونم(خاهرم خیلی علاقه به قران و نمازداشت ازبچگی)
بابچه صاحبخونه رفیق بودیم وقتی خونه بودن پیشمون بودهمش اونروز بعدنیم ساعت که خونه عمم بودیم دخترصاحبخونه نفس نفس زنان اومدگفت دخترتون جنزده شده تروخدا زودبیاین گفتیم چیشده ینی چی
ماهم که وحشت زده دویدیمو رفتیم خونه یه بوی گندو سنگینی میمود انگار لش مرده توخونه بود ازپله ها که رفتم خونه خاهرم یه گوشه زانوهاشو بغل گرفته بودو گریه میکرد قران اونطرف سجاده اونطرف دیگه زبونش بنداومده بودوهیچی نمیگفت تایه هفته بعدکه شب تاصب بیدا بودیم کنارش بلخره گفت چه اتفاقی افتاده
گفت داشتم سجاده مو پهن میکردم یهو وسط خونه اتیش گرفت یه موجودی ازش بیرون اومد قدش ازقدخنونمون بلندتر خم شده بودو میدویید دورخونه منم وحشت زده نگاش میکردم یهودیدم پاشوکند انداخت اونطرف گفت تومیتونی اینکاروبکنی؟!! خاهرم گفت هرچشمش اندازه ساعت دیواریمون بود خیلی وحشتناک و ازجنس اتیش بوده گفت غیب شد منم خشکم زده بودو نمیتونستم تکون بخوروم فقط گریه میکردم تااینکه دوباره اومد از پشت سرم موهاموگرفت وپاشوروپام گذاشت وموهامو میکشید منم زجه میزدم ازصدای گریه هام دخترهمسایه اومد گفت چیشده چرا جیغ میزنی اونجا گفت سریع رفت داخل اتیش تو زمین وغیب شد تااینکه مارسیدیم
خاهرم باجزعیات توضیح نداد انقد گریه میکرد که من فقط اینارومتوجه شدم وخشکم زده بود
ازونروزموهایخاهرم شروع به ریزش کرد توسن8سالگی😊 منم که5ساله حالاهرشب هردومون بیداربودیم وچراغای خونه روشن تاازونجا فتیم
اماداستان اینجاتموم نشدچون سراغ منم اومد
دوست داشتی پارت بعدیو بخون درمورد خودمه
۲.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.