داستان ترسناک
داستان ترسناک
#پمپاژ_خون #پات1
اسمم سحره
علاقه زیادی به کارای شیطانیو احضار روح داشتم
خونمون ی خونه ویلایی بزرگ تو شمال بود
اطرافش جنگل بودو ی خونه متروکه هم رو ب رو خونمون یکم دور تر بود
پنجره اتاق من دقیقن رو ب روی اون خونه بود
ی شب وقتی خونه تنها بودم حدود ساعت 3 تصمیم گرفتم ی مراسم ارتباط با روح رو به تنهایی انجام بدم تا بتونم از اون روح سوالاتی بپرسم
اما این کار به تنهایی ریسکش خیلی زیاد بود اولین بارم بود که میخاستم همچین کاری بکنم و ترس وجودم رو فرا گرفته بود
شمعارو روشن کردمو رو ب رو اینه نشستم وقتی ورد مخصوص رو خوندم اسم اون روح الکساندر بود و طبق همون ورد باید 5 بار اسمش رو صدا میزدم
وقتی برای بار پنجم گفتم الکساندر چیزی نشد 1 دقیقه بعد و گفتم ایا کسی اینجا هست چراغ اتاقم روشن شد و زود خاموش شد و با خاموش شدن چراغ شمع ها هم خاموش شد
انگار یک چیزی به سرعت از بغلم رد شد
لرزش خیلی عجیبی احساس کردم انگار همع جا داشت میلرزید
خیلی ترسیده بودم تصمیم گرفتم از جام بلند شم و چراغارو روشن کنم و تمومش کنم
تا اینکه اون اتفاق وحشتناک افتاد...
#پمپاژ_خون #پات1
اسمم سحره
علاقه زیادی به کارای شیطانیو احضار روح داشتم
خونمون ی خونه ویلایی بزرگ تو شمال بود
اطرافش جنگل بودو ی خونه متروکه هم رو ب رو خونمون یکم دور تر بود
پنجره اتاق من دقیقن رو ب روی اون خونه بود
ی شب وقتی خونه تنها بودم حدود ساعت 3 تصمیم گرفتم ی مراسم ارتباط با روح رو به تنهایی انجام بدم تا بتونم از اون روح سوالاتی بپرسم
اما این کار به تنهایی ریسکش خیلی زیاد بود اولین بارم بود که میخاستم همچین کاری بکنم و ترس وجودم رو فرا گرفته بود
شمعارو روشن کردمو رو ب رو اینه نشستم وقتی ورد مخصوص رو خوندم اسم اون روح الکساندر بود و طبق همون ورد باید 5 بار اسمش رو صدا میزدم
وقتی برای بار پنجم گفتم الکساندر چیزی نشد 1 دقیقه بعد و گفتم ایا کسی اینجا هست چراغ اتاقم روشن شد و زود خاموش شد و با خاموش شدن چراغ شمع ها هم خاموش شد
انگار یک چیزی به سرعت از بغلم رد شد
لرزش خیلی عجیبی احساس کردم انگار همع جا داشت میلرزید
خیلی ترسیده بودم تصمیم گرفتم از جام بلند شم و چراغارو روشن کنم و تمومش کنم
تا اینکه اون اتفاق وحشتناک افتاد...
۳.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.