من برای دوست داشتن تو راه درازی را آمده ام
من برای دوست داشتن تو راه درازی را آمده ام
آن زمان که زیر بازارچه من تو را دیدم
آنچنان که بی تابانه در پی ت
تا دم خانه ات آمدم
آن زمان که آن نگاه...
آن نگاه تو از لای دری که بسته می شد
مرا عاشق تو کرد...
و آن زمان که تو رفتی
من ماندم گم شده در هیاهوی بازارچه
من ماندم دری برای همیشه بسته
من در پی نگاه تو
هر روز از لای در نگاه میکنم
من هر روز کوچه های آمدن تو را
با چشمانی منتظر به خورشیدی می سپارم
که آن روز تنها برای موهای تو طلوع کرده بود
تو رفتی و نگاه مرا هم با خود بردی
آن روز من عاشق تو شدم
و من برای دوست داشتن تو راه درازی را آمده ام
اکنون با قدی خمیده
با شاخه گلی چند در دستانم
به دیدار تو می آیم
تو مرا نه در آغوشت بگیر
نه کلامی بگو...
تنها و تنها
تکیه گاهی باش برایم
تا چند قدمی با تو راه روم...
.
مهدی آراد صفایی
آن زمان که زیر بازارچه من تو را دیدم
آنچنان که بی تابانه در پی ت
تا دم خانه ات آمدم
آن زمان که آن نگاه...
آن نگاه تو از لای دری که بسته می شد
مرا عاشق تو کرد...
و آن زمان که تو رفتی
من ماندم گم شده در هیاهوی بازارچه
من ماندم دری برای همیشه بسته
من در پی نگاه تو
هر روز از لای در نگاه میکنم
من هر روز کوچه های آمدن تو را
با چشمانی منتظر به خورشیدی می سپارم
که آن روز تنها برای موهای تو طلوع کرده بود
تو رفتی و نگاه مرا هم با خود بردی
آن روز من عاشق تو شدم
و من برای دوست داشتن تو راه درازی را آمده ام
اکنون با قدی خمیده
با شاخه گلی چند در دستانم
به دیدار تو می آیم
تو مرا نه در آغوشت بگیر
نه کلامی بگو...
تنها و تنها
تکیه گاهی باش برایم
تا چند قدمی با تو راه روم...
.
مهدی آراد صفایی
۶.۰k
۱۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.