اولین بارمه که می خواهم رمان بنویسم فقط یکبار تو مینویسم
اولین بارمه که می خواهم رمان بنویسم فقط یکبار تو مینویسم
نیکا.مامان من دارم میرم بیرون
مامان نیکا.باشه زودبیا خونه
نیکا. متین چرا اینقدر بوق میزنی مامانم میفهمید نمیزاشت بیام بیرون
متین. خب چرا اینقدر دیر حاضر شدی
نیکا.ببخشید تایم حاضر شدنم رو با تو هماهنگ نکردم 🙄
متین. اونا رو اوردی
نیکا.یس
متین.مطمئنی از این کارت؟؟
نیکا.اره ،خسته شدم از این زندگی ،متین تو وسایلاتو اوردی؟
متین .عم عم ،نه
نیکا.چراااااااا؟؟
متین.من به مادر پدرم راسش رو گفتم اونا هم از دست من تمام پاسپورت و ویزا و .... غایم کردن😕
نیکا. مگه من نگفتم نگو ،مگ خانواده من از این موضوع چیزی میدونن ک برای تو باید میدونستن
متین:-\
نیکا.اکر برن بخانواده من بگن چی ؟؟؟؟
وای متین از دست تو
متین.بنظرم فعلا دست نگه دار 🤧🤧
ادامه دارد... زیبا و حساس
نیکا.مامان من دارم میرم بیرون
مامان نیکا.باشه زودبیا خونه
نیکا. متین چرا اینقدر بوق میزنی مامانم میفهمید نمیزاشت بیام بیرون
متین. خب چرا اینقدر دیر حاضر شدی
نیکا.ببخشید تایم حاضر شدنم رو با تو هماهنگ نکردم 🙄
متین. اونا رو اوردی
نیکا.یس
متین.مطمئنی از این کارت؟؟
نیکا.اره ،خسته شدم از این زندگی ،متین تو وسایلاتو اوردی؟
متین .عم عم ،نه
نیکا.چراااااااا؟؟
متین.من به مادر پدرم راسش رو گفتم اونا هم از دست من تمام پاسپورت و ویزا و .... غایم کردن😕
نیکا. مگه من نگفتم نگو ،مگ خانواده من از این موضوع چیزی میدونن ک برای تو باید میدونستن
متین:-\
نیکا.اکر برن بخانواده من بگن چی ؟؟؟؟
وای متین از دست تو
متین.بنظرم فعلا دست نگه دار 🤧🤧
ادامه دارد... زیبا و حساس
۱۶.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۱