فیک برادر مافیا p3
فیک برادر مافیا p3
فلش بک / 16 سالگی ا/ت / عزاداری والدین
جین ویو...........
کارام و کردم و به خودم برای اخرین بار تو ایینه نگاه کردم. همه چیز کامل بود.
از اتاق بیرون ن اومدمو از پله ها پایین رفتم.
ولی فقط نامجون و جیهوپ بودن.
جین : پس بقیه کجان؟ ( تعجب)
نامجون : بالان
جین:بالا چیکار میکنن؟
الان دیر میشه.
* جین به طبقه ی بالا رفت ولی وقتی دید همه دم در اتاق ا/ت وایسادن تعجب کرد. ولی چندتا احتمال میداد ولی برای مطمئن شدن باید میرفت و میپرسید. *
جین : اینجا چه خبره؟
کوکی: اه... هیونگ ا/ت درو قفل کرده و نمیاد بیرون. میگه نمیخواد بیاد.
جین: هوفففف. ینی چی؟ ( کلافه )
تهیونگ: شوگا هیونگ و جیمین هیونگ دارن تمام تلاششونو میکنن ولی انگار نه انگار. دوباره رفته رو دنده ی لج.
کوکی:اهوم
وقتی موضوع و فهمیدم کلافه تر شدم. به در اتاق نزدیک تر شدم شوگا و جیمین و کلافه و عصبانی دیدم. اون دوتا نسبت به بقیه کارای ا/ت رو اعصابشون بود.
شوگا؛: ا/ت صبر منو امتحان نکن خودت میدونی عصبانی بشم چی میشه. پس مثل بچه ی ادم حاظر شو بیا بیرون. ( عصبانی)
ا/ت : هرکاری میخوای بکن من از این خونه که سهله از این اتاقم نمیام بیرون نننننن ( داد)
جیمین : ا/ت بیا بیرون خواهش میکنم. دو که نمیخوای با این کارات مامان و بابارو برن جونی؟ ( درست نوشتم؟ 😐) هوم؟
ا/ت : چشمانت باز کن..... اونا دیگه نیستن..... میفهمی ؟
نیستن ( اروم و بغضی)
درسته مامان و بابا تو تصادف مردن و وقتی ا/ت فهمید دیوونه شد . ا/ت بیشتر به مامان رفته بود . برای همین خیلی بیشتر همدیگرو میفهمیدن. ا/ت بابارو خیلی کم میدید و این اونو ناراحت میکرد اما نشون نمیداد چون نمیخواست مامان احساس بدی بکنه. ولی اونا الان دیگه نیستن.
نگاهی به ساعت کردم زیاد وقت نداشتیم پس باید عجله کنیم.
جین: ا/ ت گوش بده. میدونم الان ناراحتی ولی بهت قول میدم که فراموش میکنی و برات عادی میشه. ماهم از درون داغونیم ولی خودمونو از دست نمیدیم. نیازی نیس درو باز کنی فقط بلند شو و حاظر شو باشه؟
ا/ت : من نمیخوام مممم بیام ممممم. چرا نمیخواید متوجه بشید هاااااا؟ ( داد . جیغ)
بعد از جیغی که زد صدای شکستن میومدم هر دفعه این صدا بلند ترو وحشت ناک تر میشد. هممون لرز به بدنمون اومدو ترسیده بودیم.
تهیونگ: چرا وایسادین؟
خ.... خب یه کاری کنید دیگهه ( ترسیده. نگران)
شوگا: توقع داری چیکار کنیم؟
کوک: ک.... کلید یدک.
کوک سریع از پله ها پایین رفت. ولی هنوز صدای جیغ و شکسته شدن وسایل از اتاق میومد . بعد از چند ثانیه کوک با ی کلید اومدو سریع طرف در رفت. ولی تا به در رسید صدا قطع شده بودو فقط صدای هق هق ی که متعلق به ا/ت بود شنیده میشد .
فلش بک / 16 سالگی ا/ت / عزاداری والدین
جین ویو...........
کارام و کردم و به خودم برای اخرین بار تو ایینه نگاه کردم. همه چیز کامل بود.
از اتاق بیرون ن اومدمو از پله ها پایین رفتم.
ولی فقط نامجون و جیهوپ بودن.
جین : پس بقیه کجان؟ ( تعجب)
نامجون : بالان
جین:بالا چیکار میکنن؟
الان دیر میشه.
* جین به طبقه ی بالا رفت ولی وقتی دید همه دم در اتاق ا/ت وایسادن تعجب کرد. ولی چندتا احتمال میداد ولی برای مطمئن شدن باید میرفت و میپرسید. *
جین : اینجا چه خبره؟
کوکی: اه... هیونگ ا/ت درو قفل کرده و نمیاد بیرون. میگه نمیخواد بیاد.
جین: هوفففف. ینی چی؟ ( کلافه )
تهیونگ: شوگا هیونگ و جیمین هیونگ دارن تمام تلاششونو میکنن ولی انگار نه انگار. دوباره رفته رو دنده ی لج.
کوکی:اهوم
وقتی موضوع و فهمیدم کلافه تر شدم. به در اتاق نزدیک تر شدم شوگا و جیمین و کلافه و عصبانی دیدم. اون دوتا نسبت به بقیه کارای ا/ت رو اعصابشون بود.
شوگا؛: ا/ت صبر منو امتحان نکن خودت میدونی عصبانی بشم چی میشه. پس مثل بچه ی ادم حاظر شو بیا بیرون. ( عصبانی)
ا/ت : هرکاری میخوای بکن من از این خونه که سهله از این اتاقم نمیام بیرون نننننن ( داد)
جیمین : ا/ت بیا بیرون خواهش میکنم. دو که نمیخوای با این کارات مامان و بابارو برن جونی؟ ( درست نوشتم؟ 😐) هوم؟
ا/ت : چشمانت باز کن..... اونا دیگه نیستن..... میفهمی ؟
نیستن ( اروم و بغضی)
درسته مامان و بابا تو تصادف مردن و وقتی ا/ت فهمید دیوونه شد . ا/ت بیشتر به مامان رفته بود . برای همین خیلی بیشتر همدیگرو میفهمیدن. ا/ت بابارو خیلی کم میدید و این اونو ناراحت میکرد اما نشون نمیداد چون نمیخواست مامان احساس بدی بکنه. ولی اونا الان دیگه نیستن.
نگاهی به ساعت کردم زیاد وقت نداشتیم پس باید عجله کنیم.
جین: ا/ ت گوش بده. میدونم الان ناراحتی ولی بهت قول میدم که فراموش میکنی و برات عادی میشه. ماهم از درون داغونیم ولی خودمونو از دست نمیدیم. نیازی نیس درو باز کنی فقط بلند شو و حاظر شو باشه؟
ا/ت : من نمیخوام مممم بیام ممممم. چرا نمیخواید متوجه بشید هاااااا؟ ( داد . جیغ)
بعد از جیغی که زد صدای شکستن میومدم هر دفعه این صدا بلند ترو وحشت ناک تر میشد. هممون لرز به بدنمون اومدو ترسیده بودیم.
تهیونگ: چرا وایسادین؟
خ.... خب یه کاری کنید دیگهه ( ترسیده. نگران)
شوگا: توقع داری چیکار کنیم؟
کوک: ک.... کلید یدک.
کوک سریع از پله ها پایین رفت. ولی هنوز صدای جیغ و شکسته شدن وسایل از اتاق میومد . بعد از چند ثانیه کوک با ی کلید اومدو سریع طرف در رفت. ولی تا به در رسید صدا قطع شده بودو فقط صدای هق هق ی که متعلق به ا/ت بود شنیده میشد .
۱۲.۴k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.