به تو گفتم گنجشک کوچک من باش

به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید،
آفتاب درآمد.
من به خوبی‌ها نگاه کردم و
عوض شدم
من به خوبی‌ها نگاه کردم
چراکه تو خوبی و این،
همه‌ی اقرارهاست،
بزرگترین اقرارهاست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می‌خواهد خوب باشم
دلم می‌خواهد تو باشم و
برای همین راست می‌گویم
نگاه کن
با من بمان...
دیدگاه ها (۱)

یک میخ اگر راست باشد هرچه هم ضربه بخورد پیش تر رفتهمحکمتر و ...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

بابایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط