شبنم های ِشور!
#شبنمهایِشور!
حواست هست
چند وقتیست شانهایت خیس نشده!
چند وقتیست بوی خودت را میدهی!
نه اصلا حواست هست به خودت؟
سردت نیست ؟
خودت را خوب بپوشان
هوا سرد شده...
هی حواست هست؟
دیگر هیچکس با تو مهربان نیست!
و مهربانیهای من گوشه ی باغ انتظارت را می کشد
هی!
میان آغوشی گریه خواهم کرد
که شانه هایش بوی ماندن دارند!
هجوم خالی اطراف
چه سنگین است
و یادی که باید با من باشد
اما مقابلم ایستاده و تازیانه میزند!
برگها هم بی حتی حرکتی میان اشکهایم غرق می شوند
و انگار نیاز به شکستن دارد بغضهایم!
آنچنان که گلبرگها میان شب باز شده اند
و تمنای شبنمهای شور دارند!
آری این تنها لحظه ای از نبودنهایت بود...
☆☆☆
#تو_و_من...
هنوز هم گرمای حضورت
لحظه ای مرا به حال خود رها نکرده است
ای یار پاییزی من
تو را در کدامین فصل انتظار کشم
از تو می پرسم ای غریبه ی آشنا
فصل وصل تو را چه بنامم
مرا با چشمان زیبای تو حرف هاست
تو نبودی و من تمام شبم را مهمان چشمان تو بودم
مست و شیدا
آرام و دلنشین
و گاهی هم مات و مبهوت
از تو می پرسم ای باد خزان
از تو که هر روزت صدای خش خش برگ های پاییزی را همدم است
خانه ی دوست کجاست؟
از پس کدامین پنجره آوای دوست داشتن را به خانه ی دلم هدیه دادی
بخوان مرا
صدای دلنوازت
بهانه ایست برای بودن
و ماندن
و اما من همچنان تو را می جویم
تویی که هنوز گرمای حضورت
لحظه ای مرا به حال خود رها نکرده است...
پ ♡ ن
و من
تمام روز
در این اتاق تنگ
همچنان دلتنگ توام
و این بهانه های پر از دلتنگیم را
گاهی به سفری خیالی
گاهی به یک لبخند نقش بسته بر لبان تو
و گاهی
شوق دیدارت
دلخوش کرده ام...
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکِبندر
#ویسگون
حواست هست
چند وقتیست شانهایت خیس نشده!
چند وقتیست بوی خودت را میدهی!
نه اصلا حواست هست به خودت؟
سردت نیست ؟
خودت را خوب بپوشان
هوا سرد شده...
هی حواست هست؟
دیگر هیچکس با تو مهربان نیست!
و مهربانیهای من گوشه ی باغ انتظارت را می کشد
هی!
میان آغوشی گریه خواهم کرد
که شانه هایش بوی ماندن دارند!
هجوم خالی اطراف
چه سنگین است
و یادی که باید با من باشد
اما مقابلم ایستاده و تازیانه میزند!
برگها هم بی حتی حرکتی میان اشکهایم غرق می شوند
و انگار نیاز به شکستن دارد بغضهایم!
آنچنان که گلبرگها میان شب باز شده اند
و تمنای شبنمهای شور دارند!
آری این تنها لحظه ای از نبودنهایت بود...
☆☆☆
#تو_و_من...
هنوز هم گرمای حضورت
لحظه ای مرا به حال خود رها نکرده است
ای یار پاییزی من
تو را در کدامین فصل انتظار کشم
از تو می پرسم ای غریبه ی آشنا
فصل وصل تو را چه بنامم
مرا با چشمان زیبای تو حرف هاست
تو نبودی و من تمام شبم را مهمان چشمان تو بودم
مست و شیدا
آرام و دلنشین
و گاهی هم مات و مبهوت
از تو می پرسم ای باد خزان
از تو که هر روزت صدای خش خش برگ های پاییزی را همدم است
خانه ی دوست کجاست؟
از پس کدامین پنجره آوای دوست داشتن را به خانه ی دلم هدیه دادی
بخوان مرا
صدای دلنوازت
بهانه ایست برای بودن
و ماندن
و اما من همچنان تو را می جویم
تویی که هنوز گرمای حضورت
لحظه ای مرا به حال خود رها نکرده است...
پ ♡ ن
و من
تمام روز
در این اتاق تنگ
همچنان دلتنگ توام
و این بهانه های پر از دلتنگیم را
گاهی به سفری خیالی
گاهی به یک لبخند نقش بسته بر لبان تو
و گاهی
شوق دیدارت
دلخوش کرده ام...
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکِبندر
#ویسگون
۱۳.۳k
۲۹ آبان ۱۴۰۳