محبوبم؟
محبوبم؟
میدانم میدانم از سلامهای تکراریِ من خسته اید،
اما تمام دلخوشیام همین چهار کلامی ست که شب به شب با شما میگویَم...
جان دوباره میگیرم از گفتن حرفایم به شما.
لطفا قدری مرا تحمل کنید!
شاید یک شب از همین شبها هر چه منتظر سلامی دوباره بودید، خبری نشد، کسی آمد و مژده ی ترک روح از بندِ جسمم را داد...
نفسی از سر اسودگی بکشید و خود را تشویق کنید و بدانید من گوشه ی اتاق ایستاده ام محکم برایتان دست میزنم!
شما هم دست بزنید...
بلاخره تا آخرین لحظات زندگی ِ من جان دادنِ من را به تماشا نشستید و همچون کسی که از ابتدا ی خلقت لال مادرزاد بود کلامی صحبت نکردید.
اجازه دادید من تبدیل به دیوانه ای شوم...
شاهد اشک ریختن هایم بودید و لبخند زدید!
نا آرامی هایم را دیدید و آرام بودید...
جان به سرم کردید محبوب! جان به سر...
نه کُشتید که کشته باشید، نه زنده نگه داشتید که زنده باشم...
در گوری به نام زندگی مرا خواباندید و خروار ها خاطره بر سرم ریختید و حرفهایتان یکی یکی شد تلقین در گوشِ من!
از مرگم ناراحت نشوید.
برای اولین بار که نبود مردم.
من آن روز که اولین بار شما را دیدم بدنیا آمدم و وقتی برای آخرین بار صدایِ روح افزایتان را شنیدم مردم.
مردم و جنازه ام بر زمین افتاد و بیتفاوت از آن عبور کردید..
حتی نخواستید به پشت سر نگاهی بیندازید، شاید این بینوا با نیم نگاهی از جانب شما مردهای نمیشد در کالبد زندگی!
نخواستید ، خواستنی نبودم برایتان.
حق داشتید که نخواهید...
اما حتی الان که ندارمتان هم بزرگترین مطلوب من هستید.
آری؛ تمامی زندگیام را باختم، جز همان دستی که به موهای شما بردم، بردم!
بیخبری از شما کمی سخت است.
طاقت فرساست..
لطفا خبر خوشی شوید که این روزها نیاز به شنیدنش دارم چرا که در دنیا جز شما خبری نیست!
یا بهتر است اینگونه بگویم خبر خوشی نیست؛).
شما در خود زیباترین و خوش ترین اخبار جهان را جای داده اید.
شما که در نبودتان اینگونه جهان تلخ، تاریک، سرد و خالی ست چرا به نبودن رضایت میدهید؟
بیایید بازگردید.
بر من احساس غربت و تنهایی روا ندارید ای آشناترین غریبه ی زندگیَم.
بیایید میان این همه سرگردانی شما راهِ من باشید.
بیایید میان اینهمه تردید شما یقین من باشید.
بیایید میان این همه سردی ، شما گرمیِ دل من باشید.
بیایید میان این همه آیینه شما دیوار من باشید برای تکیه دادن! برای دیدن.
بیایید میان این همه ناپاکیِ دنیا شما آب باشید.
میان این همه تکرار و اجبارِ زهر آلود شما ورقِ جدید و اختیارِ من باشید.
بیاید میان این همه دست تکیه گاه شوید
آخ چقدر دلم خواست
باهات حرف بزنم ... صدات آخ صدات ، امون از صدات...🦋🦋
نجه سنسیزلمیشم اورگی داش سوگلیم💖💖
#عاشقانه
#بهترینم
میدانم میدانم از سلامهای تکراریِ من خسته اید،
اما تمام دلخوشیام همین چهار کلامی ست که شب به شب با شما میگویَم...
جان دوباره میگیرم از گفتن حرفایم به شما.
لطفا قدری مرا تحمل کنید!
شاید یک شب از همین شبها هر چه منتظر سلامی دوباره بودید، خبری نشد، کسی آمد و مژده ی ترک روح از بندِ جسمم را داد...
نفسی از سر اسودگی بکشید و خود را تشویق کنید و بدانید من گوشه ی اتاق ایستاده ام محکم برایتان دست میزنم!
شما هم دست بزنید...
بلاخره تا آخرین لحظات زندگی ِ من جان دادنِ من را به تماشا نشستید و همچون کسی که از ابتدا ی خلقت لال مادرزاد بود کلامی صحبت نکردید.
اجازه دادید من تبدیل به دیوانه ای شوم...
شاهد اشک ریختن هایم بودید و لبخند زدید!
نا آرامی هایم را دیدید و آرام بودید...
جان به سرم کردید محبوب! جان به سر...
نه کُشتید که کشته باشید، نه زنده نگه داشتید که زنده باشم...
در گوری به نام زندگی مرا خواباندید و خروار ها خاطره بر سرم ریختید و حرفهایتان یکی یکی شد تلقین در گوشِ من!
از مرگم ناراحت نشوید.
برای اولین بار که نبود مردم.
من آن روز که اولین بار شما را دیدم بدنیا آمدم و وقتی برای آخرین بار صدایِ روح افزایتان را شنیدم مردم.
مردم و جنازه ام بر زمین افتاد و بیتفاوت از آن عبور کردید..
حتی نخواستید به پشت سر نگاهی بیندازید، شاید این بینوا با نیم نگاهی از جانب شما مردهای نمیشد در کالبد زندگی!
نخواستید ، خواستنی نبودم برایتان.
حق داشتید که نخواهید...
اما حتی الان که ندارمتان هم بزرگترین مطلوب من هستید.
آری؛ تمامی زندگیام را باختم، جز همان دستی که به موهای شما بردم، بردم!
بیخبری از شما کمی سخت است.
طاقت فرساست..
لطفا خبر خوشی شوید که این روزها نیاز به شنیدنش دارم چرا که در دنیا جز شما خبری نیست!
یا بهتر است اینگونه بگویم خبر خوشی نیست؛).
شما در خود زیباترین و خوش ترین اخبار جهان را جای داده اید.
شما که در نبودتان اینگونه جهان تلخ، تاریک، سرد و خالی ست چرا به نبودن رضایت میدهید؟
بیایید بازگردید.
بر من احساس غربت و تنهایی روا ندارید ای آشناترین غریبه ی زندگیَم.
بیایید میان این همه سرگردانی شما راهِ من باشید.
بیایید میان اینهمه تردید شما یقین من باشید.
بیایید میان این همه سردی ، شما گرمیِ دل من باشید.
بیایید میان این همه آیینه شما دیوار من باشید برای تکیه دادن! برای دیدن.
بیایید میان این همه ناپاکیِ دنیا شما آب باشید.
میان این همه تکرار و اجبارِ زهر آلود شما ورقِ جدید و اختیارِ من باشید.
بیاید میان این همه دست تکیه گاه شوید
آخ چقدر دلم خواست
باهات حرف بزنم ... صدات آخ صدات ، امون از صدات...🦋🦋
نجه سنسیزلمیشم اورگی داش سوگلیم💖💖
#عاشقانه
#بهترینم
۵.۲k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.