چند سالی میشه که ندارمت، چند سالی میشه که ندیدمت، اما گاه
چند سالی میشه که ندارمت، چند سالی میشه که ندیدمت، اما گاهی وقتا خاطراتمون هی پشت هم تویِ مغزم مرور میشن، صدای خندهات توی گوشم پلی میشه و میرم تو گذشته، اون لحظه تنها چیزی که میتونه یکمی منو آروم بکنه دیدن عکسای توعه، اون لحظه بیشتر از هروقت نیاز دارم به دوتا گوشِ شنوا اما هرجارو میگردم کسیو پیدا نمیکنم، همونجاست که توو دلم میگم " خدایا اگه میخواستی از من بگیریش بعدِ اونهمه خاطره که باهم ساختیم پس چرا گذاشتی بیاد توو زندگیم؟ " اگه آدما قراره یروزی به هر دلیلی برن و چنتا عکس و ویس و لباسایی که عطر تنشون رو گرفته ازشون بمونه چرا از همون اول قدم میزارن تو زندگیمون و با رفتنشون تمومه دلخوشیامونو با خودشون میبرن...
۷.۰k
۲۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.