جیمینات بیا باهم حرف بزنیم چون از بیمارستان خبر اوردن ک
جیمین:ا.ت بیا باهم حرف بزنیم چون از بیمارستان خبر اوردن که قلب برات پیدا شده
ا.ت:راست میگی؟(ذوق)
جیمین:اره
که ا.ت پرید بغل جیمین بعد از چند. دقیق متوجه شد که در چه حالتی هست سریع اومد پایین
ا.ت:ببخشید یهو شد
جیمین:چه حس خوبی داشت میشه دیگه هم از این کارا کنی؟
ا.ت:اره (و یه بوس رو لپ جیمین گذاشت و رفت پایین)
ویو جیمین
این دختر هنوزم بلده دل بری کنه
من هنوز باورم نمیشه بخاطر اینکه نمیخواست باکره بودنش رو از دست بده ولش کردم؟ چقدر اون موقعه خر بودم
داشتم فکر میکردم که دیدم در باز شد پسرا اومدن داخل
ته:به به داداش دیدیم ا.ت بوسدت نکنه بازم جور شدین؟(چشمک)
جیمین:نه چی میگی
شوگا:ما که دیدیم. نیاز نیست انکار کنید
جیمین:(چشم غره)
پسرا میگفتن بقیه پایین نشسته بودن ولی پدر بزرگ تو اتاقش بود و داشت وصیت نامه رو مینوشت وقتی کامل نوشت گذاش تو کشو و درش رو بست
ا.ت:راست میگی؟(ذوق)
جیمین:اره
که ا.ت پرید بغل جیمین بعد از چند. دقیق متوجه شد که در چه حالتی هست سریع اومد پایین
ا.ت:ببخشید یهو شد
جیمین:چه حس خوبی داشت میشه دیگه هم از این کارا کنی؟
ا.ت:اره (و یه بوس رو لپ جیمین گذاشت و رفت پایین)
ویو جیمین
این دختر هنوزم بلده دل بری کنه
من هنوز باورم نمیشه بخاطر اینکه نمیخواست باکره بودنش رو از دست بده ولش کردم؟ چقدر اون موقعه خر بودم
داشتم فکر میکردم که دیدم در باز شد پسرا اومدن داخل
ته:به به داداش دیدیم ا.ت بوسدت نکنه بازم جور شدین؟(چشمک)
جیمین:نه چی میگی
شوگا:ما که دیدیم. نیاز نیست انکار کنید
جیمین:(چشم غره)
پسرا میگفتن بقیه پایین نشسته بودن ولی پدر بزرگ تو اتاقش بود و داشت وصیت نامه رو مینوشت وقتی کامل نوشت گذاش تو کشو و درش رو بست
- ۲.۲k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط