من محکومم
من محکومم…
مثل شمعی که در طوفان میسوزد
و هر لحظه نورش کمرنگتر میشود.
به عشقی که پایانی ندارد،
به خاطراتی که مثل سایههای شب،
همه جا دنبال من میآیند و آرامم نمیگذارند.
هر نگاهت، هر خندهات،
هر لحظهی با تو بودن،
مثل بارانی بیپایان است
که بر روی قلبم فرو میریزد،
و من خیس و تنها،
زیر این باران،
فقط یاد تو را در آغوش میگیرم.🫂🫀
مثل شمعی که در طوفان میسوزد
و هر لحظه نورش کمرنگتر میشود.
به عشقی که پایانی ندارد،
به خاطراتی که مثل سایههای شب،
همه جا دنبال من میآیند و آرامم نمیگذارند.
هر نگاهت، هر خندهات،
هر لحظهی با تو بودن،
مثل بارانی بیپایان است
که بر روی قلبم فرو میریزد،
و من خیس و تنها،
زیر این باران،
فقط یاد تو را در آغوش میگیرم.🫂🫀
- ۲۸۴
- ۱۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط