True love or fear
True love or fear
Part 2۲
-انگار خیلی دوسش داری
من:هوم..
یونگی:راهی برای برگردوندنش هست؟
-راستش من نمیدونم چه طلسمی توی قلبشه برای فهمیدنش باید صدای قلبشو بشنوم
من:یعنی باید بیاد اینجا؟
-همینطوره
من:اما.. چجوری؟ امکان نداره بیاد
اون حتی نمیخواد قبول کنه این هیولایی که الان هست خود واقعیش نیست
-باید به یه بهانه ای بکشونیدش اینجا
یونگی:یه راه وجود داره
من:چه راهی؟
یونگی:اگر مست بشه میتونیم بیاریمش اینجا
من:مست بشه؟ هوم..فکر خوبیه .. اون مشروب زیاد میخوره ..
یونگی:پس کارمون راحت شد
من:اره.. میتونم یجوری برم تو اتاقش و سرشو گرم کنم
-اونش دیگه با خودتون
من:باشه .. پس شب میبینیمتون
یونگی:الان دیگه بهتره بریم
من:سرمو به نشونه تایید تکون دادم
از خونه خارج شدیم از یونگی خداحافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم
بعد چند مین رسیدم
درو باز کردم و از پله ها رفتم بالا
کسی تو راهرو نبود
در اتاق جونگ کوک رو باز کردم هیچکس توی اتاق نبود
سرمو چرخوندم که دوباره با چهرش مواجه شدم
س.. سلام
اومدم عضر خواهی کنم
نظرت چیه بریم تو بالکن و یکم سوجو بخوریم ؟
جونگ کوک:چرا که نه . .. اینو میزارم به حساب جبران اشتباهت( پوزخند
از دید آنا
چند بطری سوجو برداشتم و رفتم تو بالکن
نشستم هوا خیلی خوب بود
نفس عمیقی کشیدم و اجازه هوای تازه وارد ریه هام بشه
بعد چند مین جونگ کوک اومد و نشست کنارم
حرفی بینمون رد و بدل نمیشد
جو ساکتی بود
که جونگ کوک تک سرفه ای کرد .. در سوجو رو باز کرد و یکم ازش رو ریخت توی شات
و سر کشید
انگار خیلی تشنه الکل بود..
۱ساعت بعد
جونگ کوک حسابی مست شده بود
جوری که اصلا تو حال خودش نبود
کمکش کردم بلند شه
نشوندمش رو تخت
همون موقع یونگی اومد تو
جونگ کوک رو دید و نیشخندی زد
یونگی:مثل اینکه کارتو خوب انجام دادی
من:یااا..
یونگی:باشه..ببخشید ( خنده)
من:بیا کمک کن ببریمش
از دید انا
به هزار سختی بلاخره رسیدیم
از دیوار رد شدیم
-بیاریدش اینجا
جونگ کوک رو انداختیم رو کاناپه
-بزار ببینم
از دید انا
سرشو گذاشت رو سینه کوک و چشماش رو بست
بعد چند لحظه ازش جدا شد
من:.. چ..چیزی فهمیدید؟
Part 2۲
-انگار خیلی دوسش داری
من:هوم..
یونگی:راهی برای برگردوندنش هست؟
-راستش من نمیدونم چه طلسمی توی قلبشه برای فهمیدنش باید صدای قلبشو بشنوم
من:یعنی باید بیاد اینجا؟
-همینطوره
من:اما.. چجوری؟ امکان نداره بیاد
اون حتی نمیخواد قبول کنه این هیولایی که الان هست خود واقعیش نیست
-باید به یه بهانه ای بکشونیدش اینجا
یونگی:یه راه وجود داره
من:چه راهی؟
یونگی:اگر مست بشه میتونیم بیاریمش اینجا
من:مست بشه؟ هوم..فکر خوبیه .. اون مشروب زیاد میخوره ..
یونگی:پس کارمون راحت شد
من:اره.. میتونم یجوری برم تو اتاقش و سرشو گرم کنم
-اونش دیگه با خودتون
من:باشه .. پس شب میبینیمتون
یونگی:الان دیگه بهتره بریم
من:سرمو به نشونه تایید تکون دادم
از خونه خارج شدیم از یونگی خداحافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم
بعد چند مین رسیدم
درو باز کردم و از پله ها رفتم بالا
کسی تو راهرو نبود
در اتاق جونگ کوک رو باز کردم هیچکس توی اتاق نبود
سرمو چرخوندم که دوباره با چهرش مواجه شدم
س.. سلام
اومدم عضر خواهی کنم
نظرت چیه بریم تو بالکن و یکم سوجو بخوریم ؟
جونگ کوک:چرا که نه . .. اینو میزارم به حساب جبران اشتباهت( پوزخند
از دید آنا
چند بطری سوجو برداشتم و رفتم تو بالکن
نشستم هوا خیلی خوب بود
نفس عمیقی کشیدم و اجازه هوای تازه وارد ریه هام بشه
بعد چند مین جونگ کوک اومد و نشست کنارم
حرفی بینمون رد و بدل نمیشد
جو ساکتی بود
که جونگ کوک تک سرفه ای کرد .. در سوجو رو باز کرد و یکم ازش رو ریخت توی شات
و سر کشید
انگار خیلی تشنه الکل بود..
۱ساعت بعد
جونگ کوک حسابی مست شده بود
جوری که اصلا تو حال خودش نبود
کمکش کردم بلند شه
نشوندمش رو تخت
همون موقع یونگی اومد تو
جونگ کوک رو دید و نیشخندی زد
یونگی:مثل اینکه کارتو خوب انجام دادی
من:یااا..
یونگی:باشه..ببخشید ( خنده)
من:بیا کمک کن ببریمش
از دید انا
به هزار سختی بلاخره رسیدیم
از دیوار رد شدیم
-بیاریدش اینجا
جونگ کوک رو انداختیم رو کاناپه
-بزار ببینم
از دید انا
سرشو گذاشت رو سینه کوک و چشماش رو بست
بعد چند لحظه ازش جدا شد
من:.. چ..چیزی فهمیدید؟
۲۲.۷k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.