تا انگشتانت در انگشتان ِ دستم گره نخورَد هرگز راز خفته در
تا انگشتانت در انگشتان ِ دستم گره نخورَد هرگز راز خفته در سکوت ِ نگاهم را نخواهی دانست
دستت را به من بده
تا با حس گرمای وجودم
عشق ِ نهفته در احساسم را لمس کنی
که نجوایی دلخواه تر از نجوای ِ میان دستانمان نیست ؛؛
گاهی عشق را نه میتوان نوشت نه میتوان دید
عشق را باید لمس کرد تا به اوج دوست داشتن رسید ...
دستت را به من بده
تا با حس گرمای وجودم
عشق ِ نهفته در احساسم را لمس کنی
که نجوایی دلخواه تر از نجوای ِ میان دستانمان نیست ؛؛
گاهی عشق را نه میتوان نوشت نه میتوان دید
عشق را باید لمس کرد تا به اوج دوست داشتن رسید ...
۶.۴k
۲۰ آبان ۱۴۰۳