تا میام بخندم انکار غم دست میذاره رو شونه هام ومیکهیادت

تا میام بخندم انکار غم دست می‌ذاره رو شونه هام ومیکه«یادت نره من اینجام »همین که لبهام به خنده میرسه چشمهایم. پر میشن
ی چیری تو دلم فرو می‌ریزه
انکار شادی توی من عمرش همیشه چند ثانیه است
مشکلاتم مثل مهمونای ناخونده درست وسط لحظه های خوبم در و باز می‌کنن و یادم میندازن
آدمی که با درد بزرگ شده حتی خنده هام هم بوی گریه میده 😔😔
دیدگاه ها (۰)

منی که لفظ شراب از کتاب می‌شستم زمانه کاتب دکان می فروشم کرد...

دل تماشای تو وو دیده تماشای دل 😔من به فکر دل و خلقی به تماشا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط