زمستان بود و بی تابی دلم جایی فدایی شد

زمستان بود و بی تابی، دلم جایی فدایی شد

نفس در سینه خشڪش زد، دلم با تو هوایی شد

نگاهت نور خورشیدی، ڪه چشمان مرا می زد

نشستم بر سر راهت، هوس با تو خدای
دیدگاه ها (۰)

آمدی و با نگاهی ..شهر دل   بر هم زدی ...ای فدایآن نگاه «نافذ...

نتـرسبڪَو دوستـت‌دارم تا "شـب" وعشــــق را چنـان به هــــم ب...

رسمی نباش پیش من ... اینجا اداره نیست قلبم سند به نام تو خور...

بخند همیشه خوش باش.

می سرایم "تو" و چشمان "تو" رانه سپیدی...نه غزل... تویی آن شع...

بمان در سینه ام ز آنجا که هم جانی و جانانینفس میگیرم از بویت...

.میشود یک شب تو ساقی باشی و من مست تو؟محو چشمان تو باشم ، عا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط