آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی!
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست؛
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم؛
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته و بی اعتبار،
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود،
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟
ای‌شب‌هجران‌که‌یک‌دم‌در‌تو‌چشم‌من‌نخفت،
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند،
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین،
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر؛
زین سفر راه قیامت میرود تنها چرا؟


#شهریار

افسون ذاکری✨
دیدگاه ها (۱۳)

همان جور که میخاستیم.. قدبلند مندقیقا جایی که دوست داشتیم. ج...

«تکیه دادن» چه زیباست تمام وجودتبه معشوقت تکیه داده باشدوقتی...

آدمای ساده رو دوست دارم. کسایی.. که غم دنیا تو دلشونهاما دم ...

ض‌‏شكراً لكل خيبة أوجعتنا ثم غيّرتنا .شکر برای هر ناامیدی که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط