باید یک بار دیگر برایش بنویسم گرچه صدبار هم که بنویسم، کم
باید یکبار دیگر برایش بنویسم گرچه صدبار هم که بنویسم، کم است.
باید بنویسم که دوستداشتن اش برایم شبیه بارانهای نیمهی آبان است،
یعنی انگار از پیش وجود داشته و تا ابد هم ادامه خواهدداشت.
من نه میخواهم و نه میتوانم و نه حتی به این فکر میکنم که دیگر دوستت نداشتهباشم!
دوستش دارم ، و این رنج که هدیه اوست، مرا همچنان که فرسوده میکند، زیبا نیز خواهدکرد.
چنان که بوسههای آفتاب نخست ناراستیهای قامت آدمبرفی را آب میکند و بعد او را میان دو بوسهی گرم خواهد کشت...
من در دوستداشتن او زندگی میکنم، بومی علاقه به او هستم، و در این قبیلهی یکنفره سرخوشم از این که آواز ناشنیدهای باشم برایش، حتی اگر نفهمد برای این که لبانش زمزمهام کنند چه بیتاب است.
کلماتم مثل رودی خنک از شرح داغ بدنش عبور میکنند، و او به دوستداشتن ماه کامل ادامه خواهد داد، بدون این که هرگز به نقصانی یا ناقصی دل باخته باشد...
چگونه برایش قصه از اقیانوس بنویسم؟
تکهچوبی که در ساحل متروک گم شدم؟
به تماشاکردنش ادامه خواهم داد.
به لبخندزدن وقت دیدن اسمش روی مطب دکتری که همنام اوست اما مثل او شفادهنده نیست و از نسخههای طولانیش ملال میروید.
به گرم شدن از شنیدن صدای او در دوردستترین جزایر ذهنم، و به یادآوردن آن جمله دلگیر، حتی با صدای او: خداحافظ بعد دیدار...
او تمام سهم من بود که از دنیا خواسته ام
و آدمی که توتفرنگی لبانش را و گندم بدنش و بوسیدن گردنش را و گمشدن در آغوش امنش را هرلحظه زندگی میکنم..
به دوستداشتنش ادامه خواهمداد ماه بالابلند که شب از چشمهای او آغاز میشود.
و این کلمات من میرقصند چرا که از او گفتهاند نه از من.
که قصه آدم مطرود گفتن ندارد.
در انتهای این نامه بوسهای برایش به باد هدیه میکنم.
به دستش که رسید، ای کاش اسم کوچکم را زمزمه کند.
که من اسمم را با صدای او دوستدارم، و آدم بیاسم قاب خالی غمگینی است.
همین.🍁🍁
و در آخر چقدر زیبا فرموده جناب نیما یوشیج
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر که چه روزگار بگذشت مرا..🦋💞🦋
همیشه برای تو خواهم نوشت جانان مهربونم🫂🧿🌐
#saharshehim💖
#عاشقانه
#عزیزترینم❤
باید بنویسم که دوستداشتن اش برایم شبیه بارانهای نیمهی آبان است،
یعنی انگار از پیش وجود داشته و تا ابد هم ادامه خواهدداشت.
من نه میخواهم و نه میتوانم و نه حتی به این فکر میکنم که دیگر دوستت نداشتهباشم!
دوستش دارم ، و این رنج که هدیه اوست، مرا همچنان که فرسوده میکند، زیبا نیز خواهدکرد.
چنان که بوسههای آفتاب نخست ناراستیهای قامت آدمبرفی را آب میکند و بعد او را میان دو بوسهی گرم خواهد کشت...
من در دوستداشتن او زندگی میکنم، بومی علاقه به او هستم، و در این قبیلهی یکنفره سرخوشم از این که آواز ناشنیدهای باشم برایش، حتی اگر نفهمد برای این که لبانش زمزمهام کنند چه بیتاب است.
کلماتم مثل رودی خنک از شرح داغ بدنش عبور میکنند، و او به دوستداشتن ماه کامل ادامه خواهد داد، بدون این که هرگز به نقصانی یا ناقصی دل باخته باشد...
چگونه برایش قصه از اقیانوس بنویسم؟
تکهچوبی که در ساحل متروک گم شدم؟
به تماشاکردنش ادامه خواهم داد.
به لبخندزدن وقت دیدن اسمش روی مطب دکتری که همنام اوست اما مثل او شفادهنده نیست و از نسخههای طولانیش ملال میروید.
به گرم شدن از شنیدن صدای او در دوردستترین جزایر ذهنم، و به یادآوردن آن جمله دلگیر، حتی با صدای او: خداحافظ بعد دیدار...
او تمام سهم من بود که از دنیا خواسته ام
و آدمی که توتفرنگی لبانش را و گندم بدنش و بوسیدن گردنش را و گمشدن در آغوش امنش را هرلحظه زندگی میکنم..
به دوستداشتنش ادامه خواهمداد ماه بالابلند که شب از چشمهای او آغاز میشود.
و این کلمات من میرقصند چرا که از او گفتهاند نه از من.
که قصه آدم مطرود گفتن ندارد.
در انتهای این نامه بوسهای برایش به باد هدیه میکنم.
به دستش که رسید، ای کاش اسم کوچکم را زمزمه کند.
که من اسمم را با صدای او دوستدارم، و آدم بیاسم قاب خالی غمگینی است.
همین.🍁🍁
و در آخر چقدر زیبا فرموده جناب نیما یوشیج
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر که چه روزگار بگذشت مرا..🦋💞🦋
همیشه برای تو خواهم نوشت جانان مهربونم🫂🧿🌐
#saharshehim💖
#عاشقانه
#عزیزترینم❤
۲.۸k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.