مواجهه با آن چه به سر زندگیت آورده ای، همیشه هولناک ترین
مواجهه با آن چه به سر زندگیت آورده ای، همیشه هولناک ترین تجربه بشری بوده به چشمم. این که روبروی آینه بایستی و به آدم ساکت عبوس روبرویت نگاه کنی و خوب بدانی چه ها که از سر گذرانده بدبخت خسته. این که کنار خیابانی در اوج پریشانی بایستی و به این فکر کنی چه بی اندازه دوری از آن چه قرار بوده باشی. این که پا بگذاری روی همه مرزهای منطق و عقل و دلت، به تاوان ناهشیاری های مستمر در تصمیم های مهم عمرت. حس مبهم و کشنده بازنده بودن، و آزار و کنایه واژه هایی که زیر زبانت مدفونند و یارای گفتنشان نیست، و کسی هم نیست که مادربزرگ آوازخوان موحناییت شود در ساعات کشدار شب سختت، که بروی در آغوشش و برایت دشتی بخواند و بی صدا گریه کنی و سرت روی پایش باشد و خوابت ببرد و بیدار شوی؛ آرام و امن و دلگرم.
حالا قرن هاست که پشت واژه های دستمالی شده که زمانی محترم بوده اند، تنها مانده ایم با خودمان. با خود ناخوشایندمان. با خود بی عرضه بی حریم بی احترام خسته ای که هستیم. تنها مانده ایم، با آزارهای دست ساز خودخواسته. تنها مانده ایم، با جنازه آرزوها و رویاها و نیازها.
نهنگ ها برای به گل نشستن حتما دلایل منطقی دارند. دلشان اصلا تنگ شده برای مادربزرگشان. ما نمی فهمیم، لبخند می زنیم و می گوییم خودکشی نهنگ. نهنگ، طفلک تنها، زورش شاید به فکرهایش نرسیده که به ساحل آمده، به نیت کمی آرامش و بعد خوابی آرام و یک پایان طولانی ....
حالا قرن هاست که پشت واژه های دستمالی شده که زمانی محترم بوده اند، تنها مانده ایم با خودمان. با خود ناخوشایندمان. با خود بی عرضه بی حریم بی احترام خسته ای که هستیم. تنها مانده ایم، با آزارهای دست ساز خودخواسته. تنها مانده ایم، با جنازه آرزوها و رویاها و نیازها.
نهنگ ها برای به گل نشستن حتما دلایل منطقی دارند. دلشان اصلا تنگ شده برای مادربزرگشان. ما نمی فهمیم، لبخند می زنیم و می گوییم خودکشی نهنگ. نهنگ، طفلک تنها، زورش شاید به فکرهایش نرسیده که به ساحل آمده، به نیت کمی آرامش و بعد خوابی آرام و یک پایان طولانی ....
۲۷.۰k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.