هرچند زبانزد شده دیوانگی ما
هرچند زبانزد شده دیوانگی ما
در شهر کسی نیست به فرزانگی ما
از طعنهی مردم دلِ مجنون نشود خون
بگذار بخندند به دیوانگی ما
میخانه چرا؟ سرخی لبهایِ تو «کافی»ست
ماییم و شبِ میکدهی خانگی ما
در یک قفسم با تو و چون زاغ و کبوتر
پیداست برای همه بیگانگی ما
حیف است که پایان مرا «مرگ» بخوانند
آتش بزن ای عشق به پروانگی ما
در شهر کسی نیست به فرزانگی ما
از طعنهی مردم دلِ مجنون نشود خون
بگذار بخندند به دیوانگی ما
میخانه چرا؟ سرخی لبهایِ تو «کافی»ست
ماییم و شبِ میکدهی خانگی ما
در یک قفسم با تو و چون زاغ و کبوتر
پیداست برای همه بیگانگی ما
حیف است که پایان مرا «مرگ» بخوانند
آتش بزن ای عشق به پروانگی ما
۱۰.۱k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.