Psycho killer(قاتل روانی)
Part 28
با صدای جیمین دست از افکارش برداشت و نگاهش به او داد
جیمین : ات حالت خوبه
ات : اره حالم خوبه ....... جیمین چرا اینجا اومدیم ؟؟
جیمین : راستش بخوای از مهمونی های شلوغ خوشم نمیاد
ات : واقعا راست میگی ...... راستش منم خوشم نمیاد اما جیمین این مهمونی فرق داره
جیمین: دقیقا چه فرقی داره پرنسس
ات : ای بابا مثل اینکه یادت رفته تولدته
جیمین که این لحن و کیوتی بودن ات دید شروع به بلند خندیدن کرد
ات هم که شاهد این صحنه بود و برای دومین بار خنده جیمین دیده بود لبخند دندون نمایی زد خوشحال بود از اینکه میتونست خنده بر لب دیگران بیاره و از این کارشم راضی بود
اون از پیرمرد اینم از جیمین
جیمین بعد از خنده طولانی که کرده بود با انگشت اشارش اشکی که از گوشه چشمش اومده بود پاک کرد و سپس دست ات رو گرفت به سمت نیمکتی که زیر درختی قرار داشت رفتند و نشستند
هردو سکوت کرده بودن تا اینکه این سکوت توسط جیمین شکسته شد
جیمین : خب پرنسس بهم بگو چرا از جاهای شلوغ خوشت نمیاد
ات : جیمین ......
ات نگاهی به جیمین کرد که داشت منتظر نگاهش می کرد و نفس کلافش بیرون داد و سپس ادامه داد
ات : جیمین همانطور که میدونی من دختر خونده اقای لی ام منو از یتیم خونه به فرزندگی گرفت و خب یتیم خونه......
ات کل داستان بچگیش که در یتیم خونه به سر برده بود و بلاخره در سن 16 سالگیش با پیرمرد اشنا شده بود و همه همه اون خاطرات تلخ یکی یکی برای جیمین تعریف کرد
البته خودشم نمیدونست چرا اینکارو میکنه ، چرا باید برای بار دومی که یک شخص دیده بود و هنوز شناخت کافی ازش نداشت اینقدر احساس راحتی کنه
با هربار حرف زدنش هزاران هزار مروارید باارزش از چشماش بر روی گونه هاش می افتاد با کمک انگشتانش هربار سعی در پاک کردن و مخفی کردن اشکاش بود نمی خواست کسی اشکاش ببینه اما در اخر موفق نشد و اشکاش شدت گرفته بودن تا اینکه در اغوش گرم و نرم کسی فرو رفت
همین اغوش باعث شد بغضش بشکند بغضی که سالیان سال در اعماق قلبش دفن کرده بود
جیمین ادم سردی بود اما در کنار این دختر طوره دیگری برخورد می کرد و به ادم دیگری تبدیل می شد که خودشم باورش نمی شد با دیدن اشکای دختر قلبش اتیش می گرفت طاقت دیدن گریه های اون دختر نداشت تا اینکه دختر در اغوش گرفت تا شاید بتواند کمی ارومش کند اما گریه های دختر شدیدتر از قبل شد و دقایقی بعد دیگر صدای گریه نیومد و حالا دختر کمی ارومتر شده بود
ات اروم شده بود و دیگر گریه نمی کرد مثل اینکه به همچین ارامشی نیاز داشت ارامشی که سالیان طولانی ازش محروم بود با کمک دستاش خودشو از بغل جیمین در اورد و نگاهش به نگاه جیمین داد که با نگرانی نگاهش می کرد
ادامه دارد.......