شت...
شت...
میدونین چی یادم اومد؟
اینکه من...
من بعد یه مدتی تقریبا پنج شیش ماه تونستم خودمو جمع و جور کنم...
خیلی سخت هم بود برام یعنی میشه گفت جونم رفت...
بعدش تا دوباره مجبور شدم تو یک شرایطی قرار بگیرم که فاصله کمتر باهاش داشته باشم مثلا نیم متر اینا.
تموم حس های بد و مزخرفم برگشت...
بعدش برداشتم به خودم گفتم مگه تو خوب نشده بودی؟
اما مجبور شدم دوباره شروع کنم از اول به جون کندن برای مبارزه با اون احساسات و واقعا خیلی سختم بود.دوباره تک تک لحظات فراموش کردنشو از اول کشیدم...
خواهش میکنم ازتون...
خواهش میکنم ادمای سمی رو هرچه زودتر قبل از اینکه تبدیل به ادم اصلی تو زندگیتون بشن حذف کنید.قبل از اینکه مجبور بشین برای فراموش کردنشون از روح یا احساساتتون بگذرین:)
میدونین چی یادم اومد؟
اینکه من...
من بعد یه مدتی تقریبا پنج شیش ماه تونستم خودمو جمع و جور کنم...
خیلی سخت هم بود برام یعنی میشه گفت جونم رفت...
بعدش تا دوباره مجبور شدم تو یک شرایطی قرار بگیرم که فاصله کمتر باهاش داشته باشم مثلا نیم متر اینا.
تموم حس های بد و مزخرفم برگشت...
بعدش برداشتم به خودم گفتم مگه تو خوب نشده بودی؟
اما مجبور شدم دوباره شروع کنم از اول به جون کندن برای مبارزه با اون احساسات و واقعا خیلی سختم بود.دوباره تک تک لحظات فراموش کردنشو از اول کشیدم...
خواهش میکنم ازتون...
خواهش میکنم ادمای سمی رو هرچه زودتر قبل از اینکه تبدیل به ادم اصلی تو زندگیتون بشن حذف کنید.قبل از اینکه مجبور بشین برای فراموش کردنشون از روح یا احساساتتون بگذرین:)
۵.۹k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.