به ساعت نگاه میکنم

به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه های کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز معمای سبزی
رودخانه از دور برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم که
سالهاست که مرده ام

"حسین پناهی
دیدگاه ها (۱)

☝️🎥داستان پیرزن و عروسش !بخشش را “بخش کن”… محبت را “پخش کن” ...

عاشق که شدی، بهانه را میفهمیدلگرمی عاشقانه را میفهمیآهنگ.بها...

✍️گاهی همه چیز را به حالِخود رها کن و راهِ خودت را برو ...و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط