خب امروز ساعت ۰۰:۰۰ تولد شیومینه
خب امروز ساعت ۰۰:۰۰ تولد شیومینه
خیلی دوست داشتم از نزدیک بهش تبریک بگم :)
اما نمیشه و نمیتونم ولی با این حال با این کار تولدش رو تبریک میگم و میگم چقدر برام با ارزش و دوست داشتنیه:)
من وقتی با شیومین اشنا شدم یه بچه کلاس پنجمی بودم و درک درستی ازش نداشتم و اسم خودمو گذاشته بودم السا طرفدار شیومین....
همون سال شیومین رفت سربازی و من مثل فردی که یکی از عزیز هاشو از دست داده باشه دلتنگ شدم و گریه کردم
من همراه با شیومین و زمان بزرگتر شدم و علاقم روز به روز به شیومین بیشتر شد و ارزشی که برام پیدا کرد توصیف تا پذیر شد:)
وقتی بزرگتر شدم شبا قبل خواب براش دعا میکردم و میگفتم دوست دارم همیشه خوشحال باشه و زندگی شادی داشته باشه حتی اگه برای اینکه زندگی شادی داشته باشه لازم باشه جونم رو بدم این کارو انجام میدم :)
نمیدونم سرچشمه علاقه من به شیومین از کجا میاد و دقیقا کی و چه زمان شکل گرفت اما اینو متوجه شدم که شیومین ۹ سال تمام مثل ستاره قطبی داخل شبای تاریک زندگیم درخشید و راهو بهم نشون داد و نجاتم داد زمانی که حالم بد بود حتی با دیدن عکسش حالم خوب میشد وقتی به خودم اومد دیدم با هر لبخندش میخندم با هر اشکش اشک میریزم و حتی با هر خجالتش خجالت میکشم..... زندگیم تمامش شد وجود شیومین حتی تا همین الان که ۱۷ سال از سن من میگذره تمام سال هایی رو که با شیومین گذروندم و طی کردم برام با ارزش ترین بودن درست مثل خود شیومین که برام تبدیل به با ارزش ترین دارای شد و همیشه دلم میخواد تا ابد از محافظت کنم درست مثل زمان هایی که پشت سرش حرف میزنن و با تمام وجود سعی میکنم ازش دفاع کنم تا اسیب نبینه :)
خیلی دوست داشتم این حرفها رو به خودش بزنم و بهش بگم چقدر برام با ارزش و عزیزه و بهش بگم که جاش داخل قلبم چقدر پررنگ و عمیقه :)
تولدت مبارک فرشته نجات من ممنون که وارد زندگیم شدی و از تاریکی که دور خودم ساخته بودم نجاتم دادی 💫🤍
خیلی دوست داشتم از نزدیک بهش تبریک بگم :)
اما نمیشه و نمیتونم ولی با این حال با این کار تولدش رو تبریک میگم و میگم چقدر برام با ارزش و دوست داشتنیه:)
من وقتی با شیومین اشنا شدم یه بچه کلاس پنجمی بودم و درک درستی ازش نداشتم و اسم خودمو گذاشته بودم السا طرفدار شیومین....
همون سال شیومین رفت سربازی و من مثل فردی که یکی از عزیز هاشو از دست داده باشه دلتنگ شدم و گریه کردم
من همراه با شیومین و زمان بزرگتر شدم و علاقم روز به روز به شیومین بیشتر شد و ارزشی که برام پیدا کرد توصیف تا پذیر شد:)
وقتی بزرگتر شدم شبا قبل خواب براش دعا میکردم و میگفتم دوست دارم همیشه خوشحال باشه و زندگی شادی داشته باشه حتی اگه برای اینکه زندگی شادی داشته باشه لازم باشه جونم رو بدم این کارو انجام میدم :)
نمیدونم سرچشمه علاقه من به شیومین از کجا میاد و دقیقا کی و چه زمان شکل گرفت اما اینو متوجه شدم که شیومین ۹ سال تمام مثل ستاره قطبی داخل شبای تاریک زندگیم درخشید و راهو بهم نشون داد و نجاتم داد زمانی که حالم بد بود حتی با دیدن عکسش حالم خوب میشد وقتی به خودم اومد دیدم با هر لبخندش میخندم با هر اشکش اشک میریزم و حتی با هر خجالتش خجالت میکشم..... زندگیم تمامش شد وجود شیومین حتی تا همین الان که ۱۷ سال از سن من میگذره تمام سال هایی رو که با شیومین گذروندم و طی کردم برام با ارزش ترین بودن درست مثل خود شیومین که برام تبدیل به با ارزش ترین دارای شد و همیشه دلم میخواد تا ابد از محافظت کنم درست مثل زمان هایی که پشت سرش حرف میزنن و با تمام وجود سعی میکنم ازش دفاع کنم تا اسیب نبینه :)
خیلی دوست داشتم این حرفها رو به خودش بزنم و بهش بگم چقدر برام با ارزش و عزیزه و بهش بگم که جاش داخل قلبم چقدر پررنگ و عمیقه :)
تولدت مبارک فرشته نجات من ممنون که وارد زندگیم شدی و از تاریکی که دور خودم ساخته بودم نجاتم دادی 💫🤍
۹.۴k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.