حکایت باران بی امان است

حکایت باران بی امان است
این گونه که من
دوستت می دارم
شوریده وار و پریشان
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راه ها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم
دیدگاه ها (۰)

چه تلخه… چه تلخه…باید تنها بمونه؛ قلبِ گلدون…مثل من؛ که بی ت...

در آن دوری و بد حالی نبودم از رخت خالیبه دل می دیدمت وز جان ...

در خاموشی نشسته امخسته امدر‌هم شکسته اممن دل بسته ام...

سال 1401 هم گذشتبا تمام سختی ها..نبودن ها..زیبایی ها و زشتی ...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط