روزگار کودکی
روزگار کودکی
وقتی زمستان سخاوتمندانه جامه سپیدی بر تن زمین مینشاند
تمام ذوق از ته دلهایمان، شنیدن خبر تعطیلی فردای مدرسه بود...
دل در دلمان نبود برای پوشیدن چکمه های آبی پلاستیکی و دویدن در برف تا آنسوی پرچین خانه بی بی
همانجا که خانه تابستانه مرغ و خروس هایش بود
و بی بی که قند در دلش آب می شد از این شادی و هیجان ما
می نشست پشت شیشه اتاق پنج دری، همانی که آفتاب از تمامی شیشه های رنگارنگش نقش و نگارهای دلفریبی بر فرش اتاق می انداخت
بی بی ساعت ها می نشست و زیر لب آواز میخواند و بافتنی می کرد
و خدا میداند در دل بی بی چه ها میگذشت...
وقتی زمستان سخاوتمندانه جامه سپیدی بر تن زمین مینشاند
تمام ذوق از ته دلهایمان، شنیدن خبر تعطیلی فردای مدرسه بود...
دل در دلمان نبود برای پوشیدن چکمه های آبی پلاستیکی و دویدن در برف تا آنسوی پرچین خانه بی بی
همانجا که خانه تابستانه مرغ و خروس هایش بود
و بی بی که قند در دلش آب می شد از این شادی و هیجان ما
می نشست پشت شیشه اتاق پنج دری، همانی که آفتاب از تمامی شیشه های رنگارنگش نقش و نگارهای دلفریبی بر فرش اتاق می انداخت
بی بی ساعت ها می نشست و زیر لب آواز میخواند و بافتنی می کرد
و خدا میداند در دل بی بی چه ها میگذشت...
۵.۵k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.