رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۷۳
ارسلان، اونجوری که در و بست ترسیدم سریع پیاده شدم رفتم دنبالش الان میره یه جایی تو بارون میشینه سرما میخوره بیا درستش کن
دیانا، داشتم زیر لب با خودم حرف میزدم
ارسلان، دیدم یکی تو آلاچیق نشسته با لباس های سفید اولش ریدم تو خودم ولی یکم دقت کردم دیانا بود بدو بدو رفتم پیشش
دیانا
دیانا، بهش نگاه کردم اومد نشست کنارم
ارسلان،چرا شما ها اینجورید
دیانا، چطوری مشکل داشتی میتونستی زن نگیری بی شعوری
ارسلان، نوچ من اصلا منظورم این نبو وای ریدم
دیانا، همین فردا منو طلاق میدی فهمیدی
پارت ۷۳
ارسلان، اونجوری که در و بست ترسیدم سریع پیاده شدم رفتم دنبالش الان میره یه جایی تو بارون میشینه سرما میخوره بیا درستش کن
دیانا، داشتم زیر لب با خودم حرف میزدم
ارسلان، دیدم یکی تو آلاچیق نشسته با لباس های سفید اولش ریدم تو خودم ولی یکم دقت کردم دیانا بود بدو بدو رفتم پیشش
دیانا
دیانا، بهش نگاه کردم اومد نشست کنارم
ارسلان،چرا شما ها اینجورید
دیانا، چطوری مشکل داشتی میتونستی زن نگیری بی شعوری
ارسلان، نوچ من اصلا منظورم این نبو وای ریدم
دیانا، همین فردا منو طلاق میدی فهمیدی
۷.۰k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.