از خانه بیرون میزنم
از خانه بیرون میزنم
کجایش را خودم هم نمی دانم که رو به
چه کسی و به دیدار کدام آدم زندگیم؟
و ماشین هایی که مدام پشت سر من بوق می زنند
راننده هم می گوید:کجایی عموووو؟حواست کجاااست؟
و هی بوق و بوق و حرف پشت حرف!
دوست داشتم یقه ی تک تکشان را بگیرم و بگویم:
هان؟مگر آدم سرگردان ندیده ای؟
مگر ندیده ای کسی را که فقط خودش را داشته باشد؟
این همه آشفتگی و پریشانی را نمی بینی؟
متوجه نیستی که پاهایم از دردِ حیران بودن دیگر
به دنبالم نمی آیند و دوست دارم هر کجا که بشود
بنشینم و از دلتنگی زیاد هرگز بلند نشوم؟
درد بدی است که میان جمع باشی و دلت اما،
تنهای تنهای تنها!
دیگر نه بوقی مرا به خودم می آورد و نه حرفی از شما
باعث می شود که مراقب خودم باشم
که این همه تنهایی چاره ای ندارد جز «عادت»!
تلخ است و باور نکردنی اما،
از یک جایی به بعد باید فهمید که تو
«جز خودت هیچکس را نداری»!
کجایش را خودم هم نمی دانم که رو به
چه کسی و به دیدار کدام آدم زندگیم؟
و ماشین هایی که مدام پشت سر من بوق می زنند
راننده هم می گوید:کجایی عموووو؟حواست کجاااست؟
و هی بوق و بوق و حرف پشت حرف!
دوست داشتم یقه ی تک تکشان را بگیرم و بگویم:
هان؟مگر آدم سرگردان ندیده ای؟
مگر ندیده ای کسی را که فقط خودش را داشته باشد؟
این همه آشفتگی و پریشانی را نمی بینی؟
متوجه نیستی که پاهایم از دردِ حیران بودن دیگر
به دنبالم نمی آیند و دوست دارم هر کجا که بشود
بنشینم و از دلتنگی زیاد هرگز بلند نشوم؟
درد بدی است که میان جمع باشی و دلت اما،
تنهای تنهای تنها!
دیگر نه بوقی مرا به خودم می آورد و نه حرفی از شما
باعث می شود که مراقب خودم باشم
که این همه تنهایی چاره ای ندارد جز «عادت»!
تلخ است و باور نکردنی اما،
از یک جایی به بعد باید فهمید که تو
«جز خودت هیچکس را نداری»!
۴۳.۵k
۰۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.