داشتم نزار قبانی می خوندم
داشتم نزار قبانی میخوندم
به اینجا رسیدم که میگفت
“چرا تو؟
تنها تو؟
چرا تنها تو از میان آدمیان هندسهی حیات مرا در هم میریزی؟
پا برهنه به جهان کوچکم وارد میشوی،
در را میبندی و من اعتراضی نمیکنم؟
چرا تنها تو را دوست دارم و میخواهم؟”.
انگار داره از خودش سوالی میپرسه که
بیمهابا با دلش سرجنگ رو باز کنه.
از اون دست کلمهها که آدمو توو بینهایت میغلطونه.
میتونه تو رو ببره به جایی از زندگی که هیچ جوابی براش نداری.
انگار لبه ی دنیا ایستادی و به چیزی فکر میکنی که نتونستنش هم برات شیرینه... 🕊️🎶🎻
به اینجا رسیدم که میگفت
“چرا تو؟
تنها تو؟
چرا تنها تو از میان آدمیان هندسهی حیات مرا در هم میریزی؟
پا برهنه به جهان کوچکم وارد میشوی،
در را میبندی و من اعتراضی نمیکنم؟
چرا تنها تو را دوست دارم و میخواهم؟”.
انگار داره از خودش سوالی میپرسه که
بیمهابا با دلش سرجنگ رو باز کنه.
از اون دست کلمهها که آدمو توو بینهایت میغلطونه.
میتونه تو رو ببره به جایی از زندگی که هیچ جوابی براش نداری.
انگار لبه ی دنیا ایستادی و به چیزی فکر میکنی که نتونستنش هم برات شیرینه... 🕊️🎶🎻
۱۱.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۳