داشتم از سرکار میومدم خوابگاه
داشتم از سرکار میومدم خوابگاه
همون موقع شام رو آوردند ..
ی دختر کوچولویی که با مادرش بود
تا شام رو دید اون شب ماکارونی بود
غذای موردعلاقهم ، دوئید اومد سمتم
گفت به منم بده ، گفتم صبر کن به
بندهخدا .. گفتم غذای منو بدید ب ایشون
گفتم تا گرمه بخور سیر بشی گفت باشه
و رفت 💔
یه دختر کوچولویی که باید با دوستاش
و عروسکاش بازی کنه توی این سن با اون
ظاهر به هم ریخته و حموم نرفته
این کوچه و اون کوچه با مادرش بگرده
از صب تا شب دست دراز کنند برای غذا
واقعیت زندگی اینه خدا برای هرآدمی
یکاندازه خدایی نمیکنه یکی میشه
مثل این دخترک رعیتزاده و برده
دیگری میشه اربابزاده و آقازاده!
«تو این دنیای حقیقتاً بدردنخوری که
خ.د.ا ساخته «یک با یک برابر نیست»
همون موقع شام رو آوردند ..
ی دختر کوچولویی که با مادرش بود
تا شام رو دید اون شب ماکارونی بود
غذای موردعلاقهم ، دوئید اومد سمتم
گفت به منم بده ، گفتم صبر کن به
بندهخدا .. گفتم غذای منو بدید ب ایشون
گفتم تا گرمه بخور سیر بشی گفت باشه
و رفت 💔
یه دختر کوچولویی که باید با دوستاش
و عروسکاش بازی کنه توی این سن با اون
ظاهر به هم ریخته و حموم نرفته
این کوچه و اون کوچه با مادرش بگرده
از صب تا شب دست دراز کنند برای غذا
واقعیت زندگی اینه خدا برای هرآدمی
یکاندازه خدایی نمیکنه یکی میشه
مثل این دخترک رعیتزاده و برده
دیگری میشه اربابزاده و آقازاده!
«تو این دنیای حقیقتاً بدردنخوری که
خ.د.ا ساخته «یک با یک برابر نیست»
۴.۵k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳